۳۸۰۶.المستدرك على الصحيحينـ به نقل از عامر بن سعد ـ: معاويه به سعد بن ابى وقّاص گفت : چه چيزْ تو را از دشنام دادن به پسر ابو طالب باز مى دارد؟
گفت : از سه چيزى كه پيامبر خدا به او فرمود ، ياد مى كنم و به وى ناسزا نمى گويم و براى من ، يكى از آنها عزيزتر از شتران سرخ موى است.
معاويه گفت : اى ابو اسحاق! آن سه چيستند؟
گفت : هنگامى كه به ياد مى آورم وحى بر آن حضرتْ نازل شد و او على ، دو پسرش و فاطمه را برگزيد و جامه خود را بر سر آنان كشيد و فرمود : «پروردگارا! اينان كسان من اند» ، او را ناسزا نمى گويم.
و هنگامى كه به ياد مى آورم در جنگ تبوك ، پيامبر خدا او را به جاى گذاشت و على به او گفت : آيا من را در بين بچه ها و زنان به جا مى گذارى؟ و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «آيا خشنود نيستى كه نسبت به من ، چون هارون نسبت به موسى عليه السلام باشى ، جز آن كه پس از من پيامبرى نيست» ، او را ناسزا نمى گويم.
و هنگامى كه روز خيبر را به ياد مى آورم ، او را ناسزا نمى گويم ؛ پيامبر خدا فرمود : «اين پرچم را به كسى مى دهم كه خدا و پيامبرش را دوست دارد و خداوند به دست او پيروز مى سازد» و ما براى پيامبر خدا گردن كشيديم [ كه ما را برگزيند] و او فرمود : «على كجاست؟» و گفتند : چشمْ درد دارد؛ پس فرمود : «او را فراخوانيد» كه او را خواندند و آب دهان بر چشمش ماليد و پرچم را به وى سپرد و خداوند براى او پيروزى آورد .
راوى مى گويد : سوگند به خدا، معاويه تا زمانى كه از مدينه خارج شد ، درباره او (سعد) ، حرفى نزد.