۳۸۱۲.المستدرك على الصحيحينـ به نقل از قيس بن ابى حازم ـ: من در مدينه بودم و در بازار مى گشتم تا به محلّه «اَحجار الزّيت» رسيدم. جمعى را ديدم كه بر جنگجويى نشسته بر اسب ، گِرد آمده بودند و او على بن ابى طالب را دشنام مى داد. مردم در اطرافش بودند كه سعد بن ابى وقّاص رسيد و ايستاد و گفت: چه خبر است؟
گفتند : مردى على بن ابى طالب را دشنام مى دهد.
سعد ، پيش آمد و مردم ، راه را باز كردند تا نزديك آن مرد رسيد و گفت : اى مرد! چرا به على بن ابى طالب ، بد مى گويى؟ آيا او اوّلين مسلمان نبود؟ آيا اوّلين كسى نبود كه با پيامبر صلى الله عليه و آله نماز گزارْد؟ آيا زاهدترينِ مردم نبود؟ آيا داناترينِ مردم نبود؟
و همچنان گفت تا اين كه افزود : آيا شوهر دختر پيامبر خدا نبود؟ آيا در جنگ هاى آن حضرت ، پرچمدار او نبود؟
آن گاه ، رو به قبله ايستاد و دست خود را بلند كرد و گفت : پروردگارا! اين مرد ، ولى اى از اولياى تو را بد مى گويد. پس تا قدرتت را به آنان نشان نداده اى ، اين جمع را متفرّق نكن!
قيس گفت : سوگند به خدا، پراكنده نشده بوديم كه مَركبش او را بر زمين زد و او را به سر، روى آن سنگ ها انداخت و سرش شكافته شد و مُرد.