۳۸۳۵.تفسير فرات : [ ابن عبّاس] ، كسى را ديد كه گِرد خانه خدا مىچرخد و مىگويد : پروردگار من! من در پيشگاه تو ، از على بن ابى طالب بيزارى مىجويم!
ابن عبّاس گفت : مادرت به عزايت نشيند! [كاش ]تو را از دست مىداد تا چنين كارى نمىكردى! سوگند به خدا، على ، داراى سوابقى است كه اگر يكى از آنها بين ساكنان روى زمين تقسيم شود ، براى همه آنان ، كافى است.
گفت : يكى از آنها را به من بگو.
گفت : امّا اولين آنها اين كه او همراه پيامبر خدا به سوى دو قبله نماز گزارْد و با او مهاجرت كرد؛ و دومى آن كه هيچ بتى را پرستش نكرد.
گفت : اى ابن عبّاس! باز هم بگو كه من توبه كردم.
گفت : هنگامى كه پيامبر خدا مكّه را فتح كرد ، بالاى كعبه ، بتى يافت كه مردم به جاى خدا او را مىپرستيدند. على به پيامبر خدا گفت : من خود را تكيهگاه تو مىسازم و تو [ براى شكستن بت] ، بالاى دوش من برو.
پيامبر خدا فرمود : «اگر امّت من تكيهگاه من قرار گيرند ، به خاطر [ سنگينىِ ]وحى ، نمىتوانند مرا بالا نگه دارند؛ ولى من تكيهگاه تو مىشوم و تو روى دوش من بالا برو» ، و پيامبر خدا تكيهگاه او شد و او بالا رفت و بت را گرفت و بر سنگْفرش حرم ، پرتاب كرد كه تكّه تكّه شد. آنگاه ، على، روى زمين پريد و خنديد. پيامبر خدا فرمود : «چه چيزى تو را به خنده انداخت؟» . على گفت : در شگفتم كه روى زمين افتادم و هيچ احساس درد نكردم.
پيامبر خدا فرمود : «چهطور احساس درد كنى ، در حالى كه محمد صلى الله عليه و آله تو را به دوش كشيد و جبرئيل عليه السلام ، تو را به زمين گذاشت؟».
... آن مرد به ابن عبّاس گفت : بيشتر بگو. من توبه كردم.
گفت : پيامبر ، دست من و دست على بن ابى طالب را گرفت و تا پاى كوه بُرد. آنگاه پيامبر خدا ، دستهايش را بلند كرد و فرمود : «پروردگارا! براى من، وزيرى از بينِ كسانم قرار ده ؛ على را ، و به وسيله او پشتم را قوى ساز».
[ ابن عبّاس گفت :] شنيدم كه منادى از آسمان ندا سرداد كه : درخواستت داده شد ، اى محمّد!
پيامبر صلى الله عليه و آله به على فرمود : «دعا كن».
على گفت : پروردگارا! نزد خود ، برايم عهدى قرار ده. پروردگارا! براى من نزد خودت محبّتى قرار ده . و خداوند متعال ، اين آيه را فرو فرستاد : «كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند ، به زودى [ خداى ]مهربان ، براى آنان ، محبّتى [ در دلها ]قرار مىدهد» .