ر . ك : ج 9 ص 399 (لحظهاى به خدا كفر نورزيد) .
ج 10 ص 523 (دانشورترينِ امّت)
و ص 551 (قرآنشناسى) و ص 567 (دانش دين) .
ج 12 ص 521 (ابن عبّاس) .
6 / 14
عبد اللّه بن عمر
۳۸۴۱.مسند ابن حنبلـ به نقل از ابن عمر ـ : سه ويژگى به على بن ابى طالب داده شده كه اگر يكى از آنها به من داده مىشد، براى من از شتران سرخ موى ، دوستْ داشتنىتر بود : پيامبر خدا دخترش را به او داد و آن دختر ، برايش فرزند آورد؛ در مسجد ، همه درها بجز درِ [ خانه] او را بست؛ و در روز خيبر ، پرچم را به او سپرد.
۳۸۴۲.تاريخ دمشقـ به نقل از كثير النواء ، از جميع بن عمير ـ : [ ابن عمر گفت :] دوست دارى از على برايت سخن بگويم؟
گفتم : آرى.
گفت : ما نزد پيامبر خدا نشسته بوديم كه فرمود : «امروز ، پرچم را به دست كسى خواهم داد كه خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيامبرش او را دوست مىدارند. على را نزد من فرا خوانيد».
بعضى افراد گفتند : اى پيامبر خدا! او چشمْ درد دارد و چيزى را نمىبيند.
غلامى دست او را گرفت و نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آورد . از آب دهان به چشمش زد و پرچم را به او سپرد. ما با مشايعت پيامبر خدا همراه على رفتيم. سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، هنوز دنباله سپاه نرسيده بود كه خداوند به پيشْقراولِ سپاه ، پيروزى بخشيد.
[ ابن عمر] بار ديگر گفت : از على برايت سخن بگويم؟
گفتم : آرى .
گفت : پيامبر خدا ، بين يارانش پيمان برادرى بست. بين ابو بكر و عمر ، چنين پيمانى بست و بين فلانى و فلانى ، تا تنها على باقى ماند و وى ، مردى شجاع بود و هر تصميمى كه مىگرفت ، به انجام مىرسانْد.
گفت : اى پيامبر خدا! من باقى ماندم. پيامبر خدا فرمود : «خشنود نيستى كه من برادر تو باشم؟».
گفت : چرا.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «تو برادر من در دنيا و آخرتى».
[ كثير النواء] گفت كه [ به جميع بن عمير] گفتم : آيا تو خود ، شاهد بودى كه ابن عمر ، چنين گفت؟
گفت : آرى . و سه بار به خدايى كه جز او خدايى نيست ، سوگند خورد كه اين مطلب را از ابن عمر شنيده است.