۳۸۵۵.مُرُوج الذهب : عدىّ بن حاتم طايى بر معاويه وارد شد. معاويه به وى گفت : فرزندانت چه شدند؟
گفت : در ركاب على ، كشته شدند.
معاويه گفت : على در حقّ تو انصاف نكرد ؛ فرزندان تو را به كشتن داد و فرزندان خودش را باقى گذاشت .
عدى گفت : من در حقّ على انصاف نكردم؛ چون او كشته شده است و من پس از او زنده ماندهام.
معاويه گفت : قطرهاى از خون عثمان باقى مانده است كه جز خون شريفى از شريفانِ يمن ، آن را از بين نمىبرد.
عدى گفت : سوگند به خدا، قلبهايمان كه با آن تو را دشمن مىداشتيم ، هنوز در سينههايمان است و شمشيرهايمان كه با آنها با تو جنگيديم ، بر دوشمان است. اگر به اندازه نيم وجبْ عليه ما به نيرنگْ نزديك شوى ، به اندازه يك وجب به شر عليه تو پيش خواهيم آمد. بريده شدن گلو و خِرخِر كردنِ [ گلوى بُريدهمان ]در هنگام مرگ، براى ما از شنيدن بدگويى نسبت به على ، آسانتر است.