۳۸۶۷.المستدرك على الصحيحينـ به نقل از ابو سعيد خُدرى ـ : همراه عمر بن خطّاب به حج رفتيم. وقتى شروع به طواف كرد ، رو به حجر الأسود كرد و گفت : من مىدانم كه سنگى هستى كه سود و زيانى نمىرسانى و اگر نمىديدم كه پيامبر خدا تو را بوسيده ، نمىبوسيدمت ، و آنگاه ، آن را بوسيد.
على بن ابى طالب عليه السلام فرمود : «چرا ، اى امير مؤمنان! او سود و زيان مىرسانَد». آنگاه افزود : «طبق كتاب خداوند ـ تبارك و تعالى ـ ».
عمر گفت : اين [مطلب] در كجاى كتاب خداست؟
فرمود : «خداوند عز و جل مىفرمايد : «و هنگامى كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ، ذرّيه آنان را بر گرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند : چرا » . خداوند ، آدم را آفريد و پشتش را مسح كرد و از ذرّيهاش اقرار گرفت كه او پروردگار است ، و آنان ، بنده او هستند و از آنان عهد و پيمان گرفت و آن را بر پوستى نوشت و اين سنگ ، دو چشم و يك زبان داشت. به وى گفت : "دهانت را بگشا" . دهانش را گشود و خداوند ، آن پوست را در دهانش گذاشت و فرمود : " در روز قيامت ، بر حجّ آنان كه حج مىگزارند ، گواهى ده " .
و من گواهى مىدهم كه از پيامبر خدا شنيدم : " روز واپسين ، حجر الأسود را با زبانى گويا مىآورند و براى هر كس كه او را بر اساس توحيد ، لمس كرده ، گواهى مىدهد ". بنا بر اين ، اى امير مؤمنان! او (حجر الأسود) ، سود و زيان مىرسانَد».
عمر گفت : به خدا پناه مىبرم از اين كه در بين مردمى زندگى كنم كه تو اى ابو الحسن در بين آنان نباشى.