۳۲۴۴.خصائص أمير المؤمنين ، نسائىـ به نقل از سعد بن ابى وقّاص ـ: در روز جحفه (روز غدير خم) از پيامبر خدا شنيدم كه دست على عليه السلام را گرفته، سخنرانى مى كرد. سپاسِ خداى را به جاى آورد و بر او درود فرستاد. سپس فرمود : «اى مردم! آيا من ولىّ شمايم؟». گفتند : درست است اى پيامبر خدا! تو ولىّ مايى.
آن گاه دست على عليه السلام را گرفت و بلند كرد و فرمود : «اين، ولىّ من است و بدهى هايم را از طرف من ادا خواهد كرد. من دوست آنم كه دوستش بدارد، و دشمن آنم كه دشمنش بدارد».
۳۲۴۵.امام على عليه السلام :اى طلحه! آيـا چـنين نيست كـه پيامبر خدا به من فرمود و شما هم مى شنيديد كه : «اى برادرم! جز تو كسى بدهى هاى مرا نمى پردازد و ذمّه مرا آزاد نمى كند. تو ذمّه مرا آزاد مى كنى و امانت هاى مرا [ به صاحبانش ]برمى گردانى»؟
۳۲۴۶.علل الشرائعـ به نقل از زيد بن على عليه السلام ـ: هنگامى كه درگذشتِ پيامبر خدا فرا رسيد و سرِ وى در دامن على عليه السلام بود و خانه، پُر از مهاجران و انصار بود و عبّاس، جلوى پيامبر خدا نشسته بود، ايشان فرمود : «اى عبّاس! آيا وصيّت مرا قبول مى كنى و بدهى هاى مرا مى پردازى و به وعده هايم وفا مى كنى؟».
عبّاس گفت : من مردى كهن سال و عيالوارم و دارايى اى ندارم.
پيامبر صلى الله عليه و آله سه بار اين پيشنهاد را تكرار كرد و [ عبّاس ]در هر بار، همان پاسخ ها را مى داد .
پيامبر خدا فرمود : «آن را به كسى مى سپارم كه به درستى آن را انجام دهد و مثل آنچه كه تو گفتى ، نگويد». آن گاه فرمود : «اى على! آيا وصيّت مرا مى پذيرى، بدهى هايم را مى پردازى و تعهّداتم را انجام مى دهى؟».
بغض، گلوى على عليه السلام را گرفت و نتوانست پاسخ پيامبر صلى الله عليه و آله را بگويد؛ چرا كه مى ديد سرِ پيامبر خدا در دامنش تكان مى خورَد.
پيامبر صلى الله عليه و آله بار ديگر فرمود. على عليه السلام در پاسخ گفت : آرى، پدر و مادرم فدايت، اى پيامبر خدا!
آن گاه پيامبر خدا فرمود : «اى بلال! سپر پيامبر خدا را بياور»، و آورد.
آن گاه فرمود : «اى بلال! پرچم پيامبر خدا را بياور»، و آورد.
آن گاه فرمود : «استر پيامبر خدا را با زين و افسارش بياور»، و آورد.
آن گاه فرمود : «اى على! به گواهى كسانى از مهاجران و انصار كه [ اين جا] در خانه هستند، اينها را براى خود بردار تا پس از من كسى با تو در آن درگير نشود».
على عليه السلام برخاست و همه را بُرد و در خانه اش گذاشت و برگشت.