۲۸۴۵.امام على عليه السلام :چون خبر شبيخون سپاه معاويه به شهر انبار ۱ به امام على عليه السلام رسيد، خودش پياده به راه افتاد تا به نُخَيله رسيد. مردم به او رسيدند و گفتند: اى امير مؤمنان! ما شما را از دشمن كفايت مى كنيم.
فرمود: «شما مرا از [زيانِ] خودتان نمى توانيد كفايت كنيد، چگونه مى خواهيد از [زيانِ] ديگران مرا كفايت كنيد؟! اگر پيش از من ، مردم از ستم حاكمان شكايت داشتند، اينك من از ظلم مردم خود شكايت دارم . گويا من فرمانبرم و آنان فرماندهان اند، يا من پيروم و آنان پيشوا و مدافع!».
۲۸۴۶.امام على عليه السلامـ از خطبه آن حضرتْ خطاب به اهل كوفه، پس از آن كه آنان را براى مقابله با سفيان بن عوف تشويق كرد كه به انبار شبيخون زده بود و اصحاب هم از نبرد، روى برتافتند ـ: اى مردمى كه بدن هايتان جمع و فكرها و دل هايتان پراكنده است! كسى كه شما را فرا بخوانَد ، عزّت نمى يابد و كسى كه با شما سر و كار داشته باشد ، نمى آسايد . سخنتان صخره هاى سخت را فرو مى شكند، ولى كارهاى شما [آن چنان سست است كه] دشمنانتان را به طمع مى اندازد. هرگاه در گرما گفتم: به سويشان حركت كنيد، گفتيد: مهلتمان بده تا گرما سپرى شود! وقتى در زمستان گفتم : به سويشان بشتابيد، گفتيد: مهلتى تا سوز سرما بگذرد ؛ كار بدهكارانِ مسامحه كار در اداى ديْن! هر كه با شما كامياب شود ، با تير شكسته كامياب شده است. چنان شده ام كه نه سخنتان را باور مى كنم و نه به يارى تان چشم اميد دارم . خدا ميان من و شما جدايى افكنَد!
پس از نابودى خانه و كاشانه تان از كدام خانه دفاع مى كنيد؟ و پس از من با كدام پيشوا به نبرد مى رويد؟ آگاه باشيد! پس از من امتيازطلبى هايى را خواهد ديد كه گم راهانْ آنها را سنّت قرار مى دهند، و فقرى كه واردخانه هايتان مى شود و شمشيرى بُرنده، و آرزو خواهيد كرد كه كاش مرا مى ديديد و همراه من پيكار مى كرديد و در راه من كشته مى شديد».