۲۸۴۸.الأمالى ، طوسىـ به نقل از ربيعة بن ناجذ ـ: چون معاويه، سفيان بن عوف غامدى را براى شبيخون به انبار فرستاد، شش هزار سواره همراهش كرد. او بر هِيت و انبار شبيخون زد، مسلمانان را كشت و زنانشان را اسير گرفت و مردم را وا داشت تا از امير مؤمنان برائت جويند.
امير مؤمنان مردم را به حركت فراخواند. پيش تر از يارى او بازنشسته بودند و در ترك يارى او همدست بودند. منادى او در ميان مردم ندا داد . مردم گرد آمدند. امام عليه السلام به خطبه ايستاد و پس از حمد و ثناى الهى و صلوات فرستادن بر پيامبر خدا فرمود:
«امّا بعد ؛ اى مردم! به خدا سوگند ، مردم شهر شما در ميان شهرهاى عرب نشين، بيش از انصار [مدينه]اند . [ انصار ، ]آن روز كه با پيامبر خدا پيمان بستند كه از او و مهاجران همراهش دفاع كنند تا رسالت هاى الهى را ابلاغ كند، بيش از دو قبيله كوچك زادگاه نبودند . نه كهن ترين قبيله عرب بودند، نه پرجمعيت ترينِ آنان ؛ ولى چون پيامبر خدا و ياران او را پناه دادند و خدا و آيين او را يارى كردند، همه عرب از يك كمانْ آنان را هدف قرار دادند و يهود بر ضدّ آنان هم پيمان شدند و قبايل يكى پس از ديگرى با آنان جنگيدند. آنان هم دل به يارى دين خدا بستند و پيوندهاى خود را با عرب بُريديد و پيمان هاى خويش را با يهود گسستند و با مردم نجد و تهامه و مردم مكّه و يمامه و اهل كوهستان و دشت به مبارزه پرداختند و نيزه دين را استوار داشتند و زير پوشش نبرد، مقاومت كردند، تا آن كه عرب، تن به فرمان پيامبر خدا سپرد و آن حضرت، پيش از آن كه به سوى خدا پر كشد، آنان را مايه روشنى چشم خود مى ديد. شما امروز در ميان مردم، بيش از آنان در ميان مردم آن دوره از عرب هستيد».
مردى گندمگون و بلند بالا برخاست و گفت: نه تو مانند محمّد صلى الله عليه و آله هستى و نه ما مثل آنان كه ياد كردى ! ما را به چيزى بالاتر از طاقتمان تكليف مكن.
امير مؤمنان فرمود: «خوب گوش كن و خوب پاسخ بده. عزاداران به سوگتان بنشينند، كه جز اندوه مرا نمى افزاييد! آيا من گفتم كه من چونان محمّدم و شما چونان ياران او؟ من تنها يك مثال زدم و اميدوارم كه به آنان اقتدا كنيد».
مرد ديگرى برخاست و گفت: امير مؤمنان و همراهانش چه نيازمند نهروانيان اند! مردم از هر سو حرف زدند و جنجال كردند.
مردى برخاست و با صداى بلند گفت: جاى خالى مالك اشتر براى مردم عراق روشن شد. اگر زنده بود، اين جنجالْ كم مى شد و هركس مى فهميد چه مى گويد.
امير مؤمنان به آنان فرمود: «مادرانتان بر شما بگريند! حقّ من بر شما واجب تر از حقّ مالك اشتر است. آيا مالك اشتر، حقّى بر شما داشت، بيش از حقّ مسلمان بر مسلمان؟». و خشمگين ، فرود آمد.
حُجْر بن عدى و سعد بن قيس برخاستند و گفتند : اى امير مؤمنان! خدا برايت بد نياوَرد! فرمان بده تا پيروى كنيم. به خداى بزرگ سوگند، در اطاعت فرمانت نه نگران اموال خويشيم كه پراكنده شود، نه ناراحت از كشته شدن بستگانمان.
حضرت به آنان فرمود: «آماده حركت به سوى دشمنان باشيد».
سپس وارد خانه اش شد. چهره هاى برجسته يارانش به نزد او رفتند. به آنان فرمود: «مرد استوار و دلسوزى را معرّفى كنيد كه مردم را از اين سرزمين به سوى دشمن بسيج كند».
سعد بن قيس گفت: بر تو باد ـ اى امير مؤمنان ـ بر مردى دلسوز و خردمند و شجاع و نستوه، يعنى معقل بن قيس تميمى.
حضرت فرمود: «آرى، چنين است». سپس او را فراخواند و رهسپارش ساخت و او رفت و برنگشت ، مگر آن گاه كه امير مؤمنان به شهادت رسيده بود.