169
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج7

۲۸۵۹.تاريخ اليعقوبى:معاويه، بُسْر بن ابى اَرطات را ـ بسر بن ارطات عامرى از بنى عامر هم گفته اند ـ با سه هزار نفر فرستاد و به او گفت: برو تا به مدينه بگذرى. اهل مدينه را آواره كن، به هر كه گذشتى او را بهراسان و به هر كس رسيدى كه مالى داشت و در اطاعت ما نبود، غارتش كن. به مردم مدينه چنين وانمود كن كه قصد جانشان را كرده اى و هيچ برائت و عذرى نزد تو ندارند. پيش برو تا به مكّه برسى. در مكّه متعرّض كسى نشو . مردم بين مكّه و مدينه را به وحشت بينداز و آنان را آواره و پراكنده ساز . سپس پيش برو تا به صنعا برسى، كه آن جا پيروانى داريم و نامه آنان به من رسيده است.
بُسر خارج شد. به هيچ قبيله اى از قبايل عرب نمى گذشت ، مگر آن كه طبق دستور معاويه با آنان رفتار مى كرد تا آن كه به مدينه رسيد. فرماندار مدينه ابو ايّوب انصارى بود كه از مدينه گريخت.
بُسر وارد شد و به منبر رفت و سپس گفت: اى مردم مدينه! مَثل بدى براى شماست : «آبادى امن و مطمئنى كه رزق و روزى اش فراوان از هر سوى مى آمد، پس به نعمت هاى خدا ناسپاسى كردند، خدا هم به خاطر عملكردشان جامه گرسنگى و ترس بر آنان چشاند» . آگاه باشيد كه خداوند اين مَثل را بر شما وارد ساخته و شما را اهل آن قرار داده است . بدا به چهره هايتان! سپس پيوسته به آنان دشنام مى داد، تا فرود آمد.
جابر بن عبد اللّه انصارى نزد امّ سلمه ، همسر پيامبر صلى الله عليه و آله رفت و گفت: بيم آن داشتم كه كشته شوم . اين بيعت هم بيعت گم راهى است.
امّ سلمه گفت: پس بيعت كن . همانا تقيّه اصحاب كهف را وا داشت كه صليب [ برگردن] بياويزند و در جشن ها با مردمشان شركت كنند.
بُسر در مدينه خانه هايى را ويران كرد . سپس رفت تا به مكّه رسيد، و باز هم رفت تا وارد يمن شد. فرماندار على عليه السلام در يمن عبيد اللّه بن عبّاس بود.
خبر به على عليه السلام رسيد. به سخنرانى ايستاد و فرمود: «اى مردم! اوّلين كاهش شما، رفتن خردمندان و صاحبان فكر از ميان شما بود؛ آنان كه سخن مى گفتند و راست مى گفتند؛ مى گفتند و عمل مى كردند. من شما را در رفت و برگشت و نهان و آشكار و شب و روز دعوت كردم، و دعوت من جز بر فرارتان نمى افزايد. نه موعظه سودتان مى بخشد و نه دعوت به هدايت و حكمت.
به خدا سوگند ، من مى دانم كه چه چيزى شما را اصلاح مى كند؛ ولى در اين كارْ تباه شدن من است. اندكى مهلتم دهيد، به خدا سوگند ، كسى به سراغ شما مى آيد كه اندوهگينتان مى سازد، شما را شكنجه مى دهد، خدا هم او را به سبب شما عذاب مى كند. از ذلّت اسلام و تباهى دين همين است كه پسر ابو سفيان، اراذل و اوباش و اشرار را فرا مى خوانَد، جوابش مى دهند ، و من شما را فرا مى خوانم و شما صلاح نمى يابيد و مى گريزيد. اين بُسر است كه به يمن آمده است. پيش از آن نيز به مكّه و مدينه رفته است».
جـارية بن قدامه سعدى بـرخاست و گفت: اى امير مؤمنان! خدا ما را از قُرب تو محروم نكند و دورى تو را نشانمان ندهد! تربيت تو تربيت خوبى است . به خدا سوگند ، تو پيشواى خوبى هستى. من براى نبرد با اين قوم آماده ام . مرا به سويشان اعزام كن.
حضرت فرمود: «مهيّا شو . تا آن جا كه مى دانم ، تو در سختى و آسايش، دلير مردى و خجسته و نيك سرشتى».
سپس وهب بن مسعود خَثعمى برخاست و گفت: من [مردم را] فرا مى خوانم ، اى امير مؤمنان!
فرمود: «فرا خوان . خداوند بر تو خجستگى دهد!».
جاريه با دو هزار نفر و وهب بن مسعود هم با دو هزار نفر بيرون شدند. على عليه السلام آنان را فرمان داد كه در پى بُسر باشند، هر جا كه باشد، تا به او برسند. وقتى به هم رسيدند، جاريه فرمانده همه است. جاريه از بصره خارج شد و وهب از كوفه، تا در سرزمين حجاز به هم برخوردند.
بُسر از طائف گذشت تا وارد يمن شد. عبيد اللّه بن عبّاس از يمن گريخته بود و عبد اللّه بن عبد المدانِ حارثى را به جاى خود گذاشته بود. بُسر آمد و او و پسرش مالك بن عبد اللّه را كشت. عبيد اللّه بن عبّاس دو پسرش عبد الرحمان و قُثَم را نزد جويريه دختر قارظ كنانى ـ كه مادر آن دو بود ـ گذاشته بود و مردى از كنانه را هم به جاى خود گذاشته بود.
چون بُسر به نزد آن زن رسيد، دو پسر عبيد اللّه را طلبيد تا آنان را بكشد. آن مردِ كنانى شمشيرش را كشيد و گفت: به خدا سوگند ، در دفاع از اين دو كشته مى شوم، تا عذرى نزد خدا و مردم داشته باشم. با شمشيرش به زد و خورد پرداخت تا كشته شد. زنانى از بنى كنانه بيرون آمدند و گفتند: اى بُسر! مردان اند كه مى جنگند، بچه ها چه كرده اند؟ به خدا سوگند ، [ در ]جاهليّت هم كودكان را نمى كشتند . به خدا حكومتى كه جز با كشتن كودكان و بى رحمى استوار نشود، بد حكومتى است.
بُسر گفت: به خدا سوگند ، تصميم داشتم شما زنان را نيز از دم تيغ بگذرانم. آن دو كودك را پيش كشيد و سرشان را بُريد ... .
سپس بُسر مردم نجران را گرد آورد و گفت: اى برادران مسيحى! به آن كه جز او معبودى نيست ، سوگند ، اگر از شما گزارش ناخوشايندى دريافت كنم ، كشته هايتان را افزون خواهم ساخت. سپس به سوى جيشان ـ كه پيروان على عليه السلام بودند ـ شتافت و با آنان جنگيد و تار و مارشان كرد و قتل عامشان كرد . آن گاه به صنعا بازگشت.
جارية بن قدامه سعدى به راه افتاد تا به نجران رسيد و بُسر را طلبيد. بُسر از او به جاهاى ديگر گريخت و براى مقابله با او نَايستاد و از ياران او گروهى را كشت و با كشتن و اسير گرفتن در پى آنان افتاد، تا به مكّه رسيد. بُسر گذشت تا وارد حجاز شد و به چيزى توجّه نمى كرد.
جارية بن قدامه از مردم مكّه بيعت گرفت. گفتند: على عليه السلام كشته شده است، با چه كسى بيعت كنيم؟ گفت: با هركس كه ياران على عليه السلام پس از او با وى بيعت كردند. امّا آنان بيعت نمى كردند.
گفت: به خدا سوگند ، بايد بيعت كنيد، هرچند با نشيمنگاه هايتان! پس بيعت كردند و وارد مدينه شد، در حالى كه با ابو هريره سازش كرده بودند كه با آنان نماز بخواند. ابو هريره از او گريخت.
جاريه گفت: اى مردم مدينه! با حسن بن على عليهماالسلام بيعت كنيد. آنان هم بيعت كردند. سپس به قصد كوفه خارج شد. مردم مدينه ابو هريره را بازگرداندند... .
ابو الكنود گفته است: جاريه در پى بُسر مى رفت و به هيچ شهرى و به هيچ چيز توجّهى نمى كرد، تا آن كه به يمن و نجران رسيد و بسيارى را كشت و بُسر از وى گريخت. نيز بسيارى از جاها را آتش زد. از اين رو «آتش افروز» ناميده شد.


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج7
168

۲۸۵۹.تاريخ اليعقوبي :وَجَّهَ مُعاوِيَةُ بُسرَ بنَ أبي أرطاةَ ، وقيلَ : ابنَ أرطاةَ العامِرِيَّ مِن بَني عامِرِ بنِ لُؤَيٍّ ـ في ثَلاثَةِ آلافِ رَجُلٍ ، فَقالَ لَهُ : سِر حَتّى تَمُرَّ بِالمَدينَةِ ، فَاطرُد أهلَها ، وأخِف مَن مَرَرتَ بِهِ ، وَانهَب مالَ كُلِّ مَن أصَبتَ لَهُ مالاً مِمَّن لَم يَكُن دَخَلَ في طاعَتِنا .
وأوهِم أهلَ المَدينَةِ أنَّكَ تُريدُ أنفُسَهُم ، وأنَّهُ لا بَراءَةَ لَهُم عِندَكَ ، ولا عُذرَ .
وسِر حَتّى تَدخُلَ مَكَّةَ ، ولا تَعَرَّض فيها لِأَحَدٍ . وَأرهِبِ النّاسَ فيما بَينَ مَكَّةَ وَالمَدينَةِ ، وَاجعَلهُم شَرّاداتٍ ، ثُمَّ امضِ حَتّى تَأتِيَ صَنعاءَ ؛ فَإِنَّ لَنا بِها شيعَةً ، وقَد جاءَني كِتابُهُم .
فَخَرَجَ بُسرٌ ، فَجَعَلَ لا يَمُرُّ بِحَيٍّ مِن أحياءِ العَرَبِ إلّا فَعَلَ ما أمَرَهُ مُعاوِيَةُ ، حَتّى قَدِمَ المَدينَةَ وعَلَيها أبو أيّوبِ الأَنصارِيُّ ، فَتَنَحّى عَنِ المَدينَةِ .
ودَخَلَ بُسرٌ ، فَصَعِدَ المِنبَرَ ثُمَّ قالَ : يا أهلَ المَدينَةِ ! مَثَلُ السَّوءِ لَكُم ، «قَرْيَةً كَانَتْ ءَامِنَةً مُّطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِّن كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذَ قَهَا اللَّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِمَا كَانُواْ يَصْنَعُونَ »۱ ، ألا وإنَّ اللّهَ قَد أوقَعَ بِكُم هذَا المَثَلَ وجَعَلَكُم أهلَهُ ، شاهَتِ الوُجوهُ ، ثُمَّ ما زالَ يَشتِمُهُم حَتّى نَزَلَ .
قالَ : فَانطَلَقَ جابِرُ بنُ عَبدِ اللّهِ الأَنصارِيُّ إلى اُمِّ سَلَمَةَ ـ زَوجِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : إنّي قَد خَشيتُ أن اُقتَلَ ، وهذِهِ بَيعَةُ ضَلالٍ .
قالَت : إذا فَبايِع ؛ فَإِنَّ التَقِيَّةَ حَمَلَت أصحابَ الكَهفِ عَلى أن كانوا يَلبَسونَ الصُّلُبَ ، ويَحضُرونَ الأَعيادَ مَعَ قَومِهِم .
وهَدَمَ بُسرٌ دورا بِالمَدينَةِ ، ثُمَّ مَضى حَتّى أتى مَكَّةَ ، ثُمَّ مَضى حَتّى أتَى اليَمَنَ ، وكانَ عَلَى اليَمَنِ عُبَيدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ عامِلُ عَلِيٍّ .
وبَلَغَ عَلِيّا الخَبَرُ ، فَقامَ خَطيبا فَقالَ : أيُّهَا النّاسُ ! إنَّ أوَّلَ نَقصِكُم ذَهابُ اُولِي النُّهى وَالرَّأيِ مِنكُم ؛ الَّذينَ يُحَدِّثونَ فَيَصدُقونَ ، ويَقولونَ فَيَفعَلونَ ، وإنّي قَد دَعَوتُكُم عَودا وبَدءا ، وسِرّا وجَهرا ، ولَيلاً ونَهارا ؛ فَما يَزيدُكُم دُعائي إلّا فِرارا ، ما ينفَعُكُمُ المَوعِظَةُ ولَا الدُّعاءُ إلَى الهُدى وَالحِكمَةِ .
أما واللّهِ ، إنّي لَعالِمٌ بِما يُصلِحُكُم ، ولكِن في ذلِكَ فَسادي ، أمهِلوني قَليلاً ، فَوَاللّهِ ، لَقَد جاءَكُم مَن يُحزِنُكُم ويُعَذِّبُكُم ويُعَذِّبُهُ اللّهُ بِكُم .
إنَّ مِن ذُلِّ الإِسلامِ وهَلاكِ الدّينِ أنَّ ابنَ أبي سُفيانَ يَدعُو الأَراذِلَ وَالأَشرارَ فَيُجيبونَ ، وأدعوكُم ، وأنتُم لا تُصلَحونَ ، فَتُراعونَ ، هذا بُسرٌ قَد صارَ إلَى اليَمَنِ وقَبلَها إلى مَكَّةَ وَالمَدينَةِ .
فَقامَ جاريةُ بنُ قُدامَةَ السَّعدِيُّ فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ! لا عَدَّمَنَا اللّهُ قُربَكَ ، ولا أرانا فِراقَكَ ، فَنِعمَ الأَدَبُ أدَبُكَ ، ونِعمَ الإِمامُ وَاللّهِ أنتَ ، أنَا لِهؤُلاءِ القَومِ فَسَرِّحني إلَيهِم !
قالَ : تَجَهَّز ؛ فَإِنَّكَ ما عَلِمتُكَ رجُلٌ فِي الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ ، المُبارَكُ المَيمونُ النَّقيبَةُ .
ثُمَّ قامَ وَهَبُ بنُ مَسعودٍ الخَثعَمِيُّ فَقالَ : أنَا أنتَدِبُ يا أميرَ المُؤمِنينَ .
قالَ : اِنتَدِب ، بارَكَ اللّهُ عَلَيكَ .
فَخَرَجَ جارِيَةُ في ألفَينِ ، ووَهَبُ ابنُ مَسعودٍ في ألفَينِ ، وأمَرَهُما عَلِيٌّ أن يَطلُبا بُسرا حَيثُ كانَ حَتّى يَلحَقاهُ ، فَإِذَا اجتَمَعا فَرَأَسَ النّاسَ جارِيَةُ .
فَخَرَجَ جارِيَةُ مِنَ البَصرَةِ ، ووَهَبُ مِنَ الكوفَةِ ، حَتَّى التَقَيا بِأَرضِ الحِجازِ .
ونَفَذَ بُسرٌ مِنَ الطّائِفِ ، حَتّى قَدِمَ اليَمَنَ ، وقَد تَنَحّى عُبَيدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ عَنِ اليَمَنِ ، وَاستَخلَفَ بِها عَبدَ اللّهِ بنَ عَبدِ المَدانِ الحارِثِيَّ ، فَأَتاهُ بُسرٌ فَقَتَلَهُ ، وقَتَلَ ابنَهُ مالِكَ بنَ عَبدِ اللّهِ ، وقَد كانَ عُبَيدُ اللّهِ خَلَّفَ ابنَيهِ عَبدَ الرَّحمنِ وقُثَمَ عِندَ جُوَيرِيَّةَ ابنَةِ قارِظٍ الكِنانِيَّةِ ـ وهِيَ اُمُّهُما ـ وخَلَّفَ مَعَها رَجُلاً مِن كِنانَةَ .
فَلَمَّا انتَهى بُسرٌ إلَيها دَعَا ابنَي عُبَيدِ اللّهِ لِيَقتُلَهما ، فَقامَ الكِنانِيُّ فَانتَضى سَيفَهُ وقالَ : وَاللّهِ لَاُقتَلَنَّ دونَهُما فَاُلاقي عُذرا لي عِندَ اللّهِ وَالنّاسِ ، فَضارَبَ بِسَيفِهِ حَتّى قُتِلَ ، وخَرَجَت نِسوَةٌ مِن بَني كِنانَةَ فَقُلنَ : يا بُسرُ ! هذَا ۲ الرِّجالُ يُقتَلونَ ، فَما بالُ الوِلدانِ ؟ ! وَاللّهِ ما كانَتِ الجاهِلِيَّةُ تَقتُلُهُم ، وَاللّهِ إنَّ سُلطانا لا يَشتَدُّ إلّا بِقَتلِ الصِّبيانِ ورَفعِ الرَّحمَةِ لَسُلطانُ سَوءٍ .
فَقالَ بُسرٌ : وَاللّهِ ، لَقَد هَمَمتُ أن أضَعَ فيكُنَّ السَّيفَ ، وقَدَّمَ الطِّفلَينِ فَذَبَحَهُما ... .
ثُمَّ جَمَعَ بُسرٌ أهلَ نَجرانَ فَقالَ : يا إخوانُ النَّصارى ! أما وَالَّذي لا إلهَ غَيرُهُ لَئِن بَلَغَني عَنكُم أمرٌ أكرَهُهُ لَاُكثِرَنَّ قَتلاكُم . ثُمَّ سارَ نَحوَ جَيشانَ ـ وهُم شيعَةٌ لِعَلِيٍّ ـ فَقاتَلَهُم ، فَهَزَمَهُم ، وقَتَلَ فيهِم قَتلاً ذَريعا ، ثُمَّ رَجَعَ إلى صَنعاءَ .
وسارَ جارِيَةُ بنُ قُدامَةَ السَّعدِيُّ حَتّى أتى نَجرانَ وطَلَبَ بُسرا ، فَهَرَبَ مِنهُ فِي الأَرضِ ، ولَم يَقُم لَهُ ، وقَتَلَ مِن أصحابِهِ خَلقا ، وأتبَعَهُم بِقَتلٍ وأسرٍ حَتّى بَلَغَ مَكَّةَ ، ومَرَّ بُسرٌ حَتّى دَخَلَ الحِجازَ لا يَلوي عَلى شَيءٍ .
فَأَخَذَ جارِيَةُ بنُ قُدامَةَ أهلَ مَكَّةَ بِالبَيعَةِ ، فَقالوا : قَد هَلَكَ عَلِيٌّ فَلِمَن نُبايِعُ ؟
قالَ : لِمَن بايَعَ لَهُ أصحابُ عَلِيٍّ بَعدَهُ ، فَتَثاقَلوا .
فَقالَ : وَاللّهِ ، لَتُبايِعُنَّ ولَو بِأَستاهِكُم ، فَبايَعوا ودَخلَ المَدينَةَ ، وقَدِ اصطَلَحوا عَلى أبي هُرَيرَةَ فَصَلّى بِهِم ، فَفَرَّ مِنهُ أبو هُرَيرَةَ .
فَقالَ جارِيَةُ : يا أهلَ المَدينَةِ ! بايِعوا لِلحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ ، فَبايَعوا .
ثُمَّ خَرَجَ يُريدُ الكوفَةَ ، فَرَدَّ أهلُ المَدينَةِ أبا هُرَيرَةَ ... وحَدَّثَ أبُو الكَنودِ أنَّ جارِيَةَ مَرَّ في طَلَبِ بُسرٍ فَما كانَ يَلتَفِتُ إلى مَدينَةَ ، ولا يَعرُجُ عَلى شَيءٍ حَتَّى انتَهى إلَى اليَمَنِ ونَجرانَ ، فَقَتَلَ مَن قَتَلَ ، وهَرَبَ مِنهُ بُسرٌ ، وحَرَّقَ تَحريقا ، فَسُمِّيَ مُحَرِّقا . ۳

1.النحل : ۱۱۲ .

2.هكذا في المصدر ، والصحيح : «هؤلاء» .

3.تاريخ اليعقوبي : ج ۲ ص ۱۹۷ وراجع الغارات : ج ۲ ص۶۰۷ـ۶۲۸ والفتوح : ج ۴ ص ۲۳۱ ـ ۲۴۰ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج7
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: محدثی، جواد؛ سلطانی، محمدعلی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 81642
صفحه از 580
پرینت  ارسال به