۲۸۶۲.الغاراتـ به نقل از عبدالرحمان سلمى ـ: بُسر بازگشت و راه سماوه را پيش گرفت تا به شام رسيد. نزد معاويه رفت و گفت: اى امير مؤمنان! خدا را شكر كن، با اين سپاهى كه براى جنگ با دشمنت رفتم، چه در رفتن و چه بازگشت، به هيچ يك از آنان آسيبى نرسيد.
معاويه گفت: اين كار خداست، نه تو!
بُسر در رفت و برگشت، سى هزار تن را كشته و گروهى را هم به آتش سوزانده بود.
۲۸۶۳.الغاراتـ به نقل از كلبى و لوط بن يحيى ـ: پسر قيس بن زُراره شاذى ، از طايفه اى از هَمْدان ، نزد على عليه السلام آمد و او را از خروج بُسر آگاهانيد. على عليه السلام مردم را فرا خواند، ولى سنگينى كردند. فرمود: «آيا مى خواهيد من خودم با گُردانى در پى گُردانى از نيروها در دشت ها و كوه ها بيرون بروم؟ به خدا سوگند، خردمندان و فرزانگان شما رخت بر بسته اند ؛ آنان كه هرگاه فرا خوانده مى شدند ، اجابت مى كردند و چون فرمان مى يافتند، فرمان مى بردند. تصميم گرفته ام از شما دور شوم و تا شب و روز در گردش است (براى هميشه) از شما يارى نطلبم».
جارية بن قدامه برخاسته، گفت: من به جاى آنان تو را كفايت مى كنم، اى امير مؤمنان!
فرمود: «به جانم سوگند، تو خجسته سيرت و نيك آهنگ و شايسته دودمانى». و همراه او دوهزار نفر را فرا خواند (و گفته اند: هزار نفر) و فرمانش داد كه به بصره رود و همان تعداد هم از آن جا بر آنان بيفزايد.
جاريه بيرون شد و حضرت براى بدرقه او همراهش بيرون آمد. چون با او بدرود گفت، فرمود: «از خدايى پروا كن كه به سوى او باز مى گردى. هيچ مسلمان يا غيرمسلمانِ عهد بسته اى را تحقير مكن، هيچ مال و مَركب و فرزندى را به غصب مگير، هرچند پا برهنه و پياده باشى ، و نماز را به وقتش بخوان».
جاريه به بصره آمد و به تعدادى كه با او بودند ، بر نفرات خود افزود . سپس راه حجاز در پيش گرفت تا به يمن رسيد. نه كسى را غاصبانه گرفت و نه كسى را كُشت، مگر گروهى را در يمن كه به ارتداد از دين برگشته بودند. آنان را كشت و سوزاند و مسير بُسر را پرسيد. گفتند: به سوى سرزمين بنى تميم رفته است. گفت: به سوى سرزمين قومى كه از خويشتن دفاع مى كنند! جاريه برگشت و در جُرَش ۱ ماند.