۲۸۶۵.الفتوح:پس از آن كه بُسر بن ارطات بر حَضرَموت شبيخون زد و امام عليه السلام كوفيان را براى جهاد فراخواند، به آنان فرمود: «شما را چه مى شود كه جوابم را نمى دهيد و چيزى نمى گوييد؟ آشكارا و نهانْ شما را به نبرد با دشمنتان فرامى خوانم و فراخوان من جز بر گُريزتان نمى افزايد؟ آيا شعر و رجز مى خوانيد و از عزيمت گريزانيد؟ دستانتان پريشان و بريده باد! جنگ و آمادگى نبرد را از ياد برده ايد و دل هايتان از ياد آن غافل مانده است».
كسى چيزى پاسخش نداد.
فرمود: «آيا شگفت نيست كه معاويه فرمان مى دهد و مى پذيرند، فرا مى خواند و جواب مى دهند؛ ولى من فرمانتان مى دهم، مخالفت مى كنيد و فرا مى خوانم، جواب نمى دهيد؟! به خدا سوگند، خردمندان و فرزانگان و پرهيزگاران شما رفته اند؛ آنان كه چون سخن مى گفتند، راست مى گفتند و چون فراخوانده مى شدند، پاسخ مى دادند و با دشمن رو به رو شده، مقاومت مى كردند. اكنون من با فرومايگانى مانده ام، كه نه از پند بهره مى گيرند و نه به سرانجام مى انديشند.
تصميم گرفته ام از شما جدا شوم و همواره تا شب و روز در رفت و آمدند، از شما يارى نخواهم. من مى دانم كه چه چيزى شما را اصلاح و كژى شما را درست مى كند. گويا مى بينم پس از من كسى بر شما حاكم مى شود كه از حقوقتان محرومتان مى كند و بدترين شكنجه را بر شما وارد مى آورد. از خدا يارى مى خواهم و تكيه بر اوست».
چون سخن على عليه السلام پايان يافت و ديد كسى پاسخ نمى دهد، به خانه اش بازگشت.