۲۸۶۶.الغاراتـ به نقل از عبدالرحمان بن نعيم ـ: پس از صلح امام حسن عليه السلام ، روزى بُسر و عبيد اللّه بن عبّاس [ كه به معاويه پيوسته بود ] با هم نزد معاويه بودند. عبيد اللّه بن عبّاس به معاويه گفت: آيا تو به اين بى رحمِ قطع كننده رَحِم دستور دادى پسرانم را بكشد؟
معاويه گفت: من نه فرمان دادم و نه دلم اين را مى خواست .
بُسر خشمگين شد و شمشيرش را پرت كرد و گفت: تو اين شمشير را به من دادى و گفتى مردم را با آن سركوب كن ، تا هر جا كه بكُشد! حالا مى گويى نه دستور دادم و نه مايل بودم؟
معاويه گفت: شمشيرت را بردار. به جانم سوگند، وقتى پيش مردى از بنى عبد مناف كه ديروز دو پسرش را كشته اى شمشيرت را پرت مى كنى، ناتوانى!
عبيد اللّه بن عبّاس گفت: به من حق مى دهى در برابر آن دو فرزند، او را بكشم؟
يكى از پسران عبيد اللّه گفت: در مقابل آن دو، جز يزيد و عبد اللّه (پسران معاويه) را نمى كشيم.
معاويه خنديد و گفت: يزيد و عبد اللّه چه گناهى كرده اند؟!
M555_T1_File_6510281