۲۸۷۱.امام على عليه السلامـ در خطبه اى ، آن گاه كه خبر حمله به انبار به وى رسيد ـ: به خدا سوگند ، دوست داشتم خداوند مرا از ميان شما نزد رضوان خويش مى بُرد. مرگ در كمين من است و (با اشاره به سر و محاسن خويش، فرمود:) چه چيزى بدبخت ترين مردم را بازداشته كه اينها را به خون رنگين كند؟ عهدى است كه پيامبر اُمّى با من در ميان گذاشته است. هر كه دروغ بندد، زيانكار است و هر كه پروا پيشه كند و پاداش نيك الهى را باور داشته باشد، نجات مى يابد.
۲۸۷۲.الإرشاد :امام على عليه السلام فرمود: «اى كوفيان! براى جهاد با دشمنتان معاويه و پيروانش آماده شويد». گفتند: اى امير مؤمنان! مهلت بده تا سرما بگذرد. فرمود: «سوگند به خداوندى كه دانه را شكافت و مردم را آفريد، اين گروه بر شما چيره خواهند شد، نه به آن دليل كه آنان از شما به حقْ سزاوارترند، بلكه بدان جهت كه آنان از معاويه پيروى مى كنند و شما مرا نافرمانى مى كنيد.
به خدا سوگند، همه ملّت ها از ستم حاكمان بيم دارند و من از ستم مردم خويش. مردانى از شما را به كار گماشتم، خيانت كردند و نيرنگ زدند. برخى آنچه را از غنايم مسلمانان را كه به امانت به آنان سپرده بودم، جمع كرده ، نزد معاويه فرستادند و بعضى آنها را به خانه هاى خود بردند ، همه از روى سست گرفتن قرآن و گستاخى بر خدا، تا آن جا كه اگر يكى از شما را بر بندِ تازيانه اى امين قرار دهم ، خيانت مى كند. مرا خسته كرديد!».
سپس دست خود را به آسمان گشود و چنين گفت :
«خدايا! من از زندگى در ميان اين گروه خسته شده ام و آرزوهايم گسسته است. دوست و هم نفسم (يعنى مرگ) را به من ارزانى كن، تا من از دست اينان بياسايم و آنان از من آسوده شوند و پس از من هرگز رستگار نخواهند شد».