۲۹۰۱.امام على عليه السلام :«چه چيزى آن شقى ترين فرد را باز داشته از اين كه بيايد و مرا به قتل برساند؟ خدايا! من اينان را خسته كردم، اينان هم مرا به ستوه آوردند. مرا از دست اينان و اينان را از دست من راحت كن».
۲۹۰۲.امام على عليه السلام :آيا براى آن شقى ترين فرد، فرصتش نرسيده است؟ قطعا اين از اين رنگين خواهد شد (يعنى محاسنش از خون سرش).
۲۹۰۳.الإرشادـ به نقل از اجلح از پيرمردان كِنده ـ: بيش از بيست بار شنيدم كه پيران كِنده مى گفتند: شنيديم كه على عليه السلام بر فراز منبر مى فرمود: «چه چيزى مانع مى شود از اين كه شقى ترين فرد امّتْ اين محاسن را از بالا با خونْ رنگين سازد؟» و دست خود را بر محاسن خود مى گذاشت.
۲۹۰۴.البداية والنهاية:كارها بر امير مؤمنانْ مكدّر و آشفته شده بود. لشكرش نافرمانى مى كردند . اهل عراق با او مخالفت كرده، از قيام همراه او سر باز زدند. كار شاميان بالا گرفت، تاختند و چپ و راست ، جولان مى دادند و به گمان اين كه به مقتضاى حكمِ داوران (در صفّين) كه هر دو على عليه السلام را خلع كردند و آن گاه كه امارت از آنِ كسى نبود، عمرو عاصْ آن را به معاويه سپرد ، حكومت را از آنِ معاويه مى دانستند .
پس از حكميّت، شاميانْ معاويه را امير مى ناميدند و هر چه نيروى شاميان افزوده مى شد، روحيّه عراقيان سست تر مى گشت.اين در حالى بود كه امير آنان على بن ابى طالب عليه السلام بهترين انسان روى زمين در آن زمان و عابدترين، پارساترين، داناترين و خداترس ترينِ مردم بود . با اين همه، او را يارى نكردند و تنهايش گذاشتند، تا آن جا كه از زندگى سير شد و آرزوى مرگ كرد، و اين به خاطر فتنه ها و محنت هاى فراوان بود. بسيار مى فرمود: «چه چيزْ مانع آن شقى ترين شده است؟ منتظر چيست؟ چرا نمى كشد؟». سپس مى فرمود: «به خدا سوگند كه اين از اين (اشاره به محاسن و فرق سرش) رنگين خواهد شد».