287
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج7

فصل سوم : توطئه براى ترور امام

۲۹۱۸.الإرشادـ به نقل از ابو مِخْنَف لوط بن يحيى و اسماعيل بن راشد و ابو هشام رفاعى و ابو عمرو ثقفى و ديگران ـ: گروهى از خوارج در مكّه گرد آمدند و درباره زمامداران صحبت كردند و از آنان و رفتارشان با خوارجْ عيبجويى كردند. سپس يادى از نهروانيان كرده، بر آنان رحمت فرستادند. يكى به ديگرى گفت: كاش ما جان خود را با خدا معامله كنيم، سراغ سران گم راهى برويم و غافلگيرانه آنان را ترور كنيم و مردم و شهرها را از آنان آسوده كنيم و انتقام خون برادران شهيدمان در نهروان را هم بگيريم. با هم عهد بستند كه پس از پايان حج در پى اين كار روند. عبدالرحمان بن ملجم گفت: كشتن على با من. بُرَك بن عبد اللّه تميمى گفت: من هم معاويه را مى كشم.
عمرو بن بكر تميمى گفت: كشتن عمرو عاص هم به عهده من. بر اين مسئله با هم پيمان بستند و توافق كردند و قول دادند كه به عهد وفا كنند. وعده را براى ماه رمضان، شب نوزدهم گذاشتند و از هم جدا شدند. ۱
ابن ملجم ـ كه كمك كارانش در قبيله كِنده بودند ـ وارد كوفه شد و همفكران خويش را در آن جا ديدار كرد و تصميم خود را از آنان پوشيده داشت تا چيزى از او فاش نشود. در كوفه بود كه به ديدار مردى از همفكرانش از قبيله تَيم الرَّباب رفت و نزد او با قُطام دختر اخضر تيميه برخورد كرد، كه امير مؤمنانْ پدر و برادرش را در نهروان كشته بود. قطام از زيباترين زنان زمان خود بود. چون ابن ملجم او را ديد ، شيفته او شد و از او خوشش آمد. درخواست كرد كه با او ازدواج كند و خواستگارى كرد. قطام گفت: براى من چه مهريّه اى معيّن مى كنى؟
گفت: هرچه كه تو بخواهى. گفت: من سه هزار درهم، يك غلام نوجوان، يك خدمت گزار و كشتن على بن ابى طالب را تعيين مى كنم. گفت: همه اينها را مى پذيرم؛ ولى كشتن على بن ابى طالب، چگونه ممكن است؟ گفت: او را غافلگيرانه مى كُشى. اگر او را كُشتى، دلم را آرام مى كنى و زندگى با من برايت گوارا خواهد شد و اگر كشته شدى، پاداش الهى برايت بهتر از دنياست. گفت: به خدا سوگند، من كه از اين شهر گريزان بودم و از مردمش ايمن نبودم و جز براى همين خواسته كه كشتن على بن ابى طالب باشد ، به اين شهر نيامدم. پس خواسته ات را مى پذيرم. گفت: من در پى كسانى براى يارى و حمايت تو جهت اين كار خواهم بود.
آن گاه قُطامه، وردان بن مجالد ، از قبيله تيم الرباب را طلبيد و خبر را به او بازگفت و از او خواست كه ابن ملجم را يارى كند. او هم به عهده گرفت. ابن ملجم بيرون آمد و نزد مردى از قبيله اشجع به نام شبيب بن بجره رفت و به او گفت: اى شبيب! مى خواهى به شرافت دنيا و آخرت برسى؟
گفت: چه طور؟
گفت: در كشتن على بن ابى طالب ، مرا كمك كن.
شبيب ، همفكر خوارج بود. به وى گفت: اى ابن ملجم! عزادارانْ بر تو بگريند! دنبال فاجعه بزرگى هستى. چگونه او را خواهى كشت؟
گفت: در مسجد بزرگ كوفه كمين مى كنيم و وقتى براى نماز صبح بيرون مى آيد،او را ترور مى كنيم.اگر او را بكشيم، دل خود را تسلّى مى دهيم و انتقام خونمان را مى گيريم.
گفتگويشان ادامه يافت، تا سرانجام [ شبيبْ] قبول كرد. با او به مسجد نزد قطام آمدند كه چادرى در مسجد بزرگ كوفه زده و معتكف بود. به قطام گفت: به اين توافق رسيده ايم كه اين مرد را بكشيم.
گفت: هرگاه خواستيد اقدام كنيد، مرا در همين جا ديدار كنيد.
آن دو از نزد او بيرون آمدند و چند روزى را گذراندند و به همراه شخص ديگرى شب چهارشنبه نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرى نزد او رفتند. وى حريرى طلبيد و به سينه هاى آنان پيچيد، شمشيرهايشان را حمايل كردند و رفتند و در مقابل درى كه على عليه السلام از آن جا براى نماز وارد مى شد ، نشستند.
پيش از آن، تصميم خود را براى كشتن امير مؤمنان با اشعث بن قيس هم در ميان گذاشته بودند، او هم با ايشان همدست شده بود. اشعث آن شب براى يارى آنان در تصميمشان حاضر شده بود.

1.دو نفرى كه با ابن ملجم پيمان بستند كه معاويه و عمرو عاص را به قتل برسانند، يكى شان در حالت ركوع بر معاويه ضربت زد كه به پايش خورد و نمرد.ضارب را دستگير كردند و همان وقت كشتند. ديگرى نيز به سراغ عمرو عاص رفته بود.آن شب عمرو عاص بيمار بود و كس ديگرى را به نام خارجة بن ابى حبيبه عامرى به جاى خود فرستاد تا با مردم نماز بخواند و آن شخص هم به گمان اين كه [امام جماعت] عمرو عاص است، با شمشيرش ضربه اى نثار او كرد. ضارب را گرفتند و نزد عمرو عاص آوردند.عمرو عاص او را كشت. خارجه هم روز دوم ، در اثر آن ضربه ، از دنيا رفت (الإرشاد : ج ۱ ص۲۲، تاريخ الطبرى: ج۵ ص۱۴۹، الكامل فى التاريخ: ج۱ص۱۰۰). و در تاريخ الطبرى به نقل از اسماعيل بن راشد آمده است: بُرَك بن عبد اللّه در همان شبى كه على عليه السلام ضربت خورد، در كمين معاويه نشست . چون معاويه براى نماز بيرون آمد با شمشير بر او حمله كرد . شمشير بر نشيمنگاه او فرود آمد . او را دستگير كردند. گفت: خبرى دارم كه تو را با آن ، خوش حال مى كنم . اگر آگاهت كنم، آيا براى من سودمند است؟ گفت: آرى. گفت: برادرى دارم كه در همين شب على عليه السلام را كُشت. گفت: شايد نتوانسته بكشد! گفت: چرا كشته است. على عليه السلام بدون محافظ بيرون مى آيد. معاويه دستور داد او را كشتند. معاويه كسى را در پى ساعدى (پزشك) فرستاد. طبيب پس از معاينه گفت: يكى از دو كار را انتخاب كن : يا آهنى مى گدازم و بر جاى شمشير مى گذارم، يا كه شربتى به تو مى خورانم كه در نتيجه آن مردى ات از كار مى افتد، ولى از اين زخم خوب مى شوى، چرا كه ضربت او زهرآگين بود. معاويه گفت: طاقت آتش ندارم ؛ ولى درباره بى نسل شدن، يزيد و عبد اللّه برايم بس و مايه چشم روشنى اند . آن شربت را به او خورانْد و خوب شد و از آن پس صاحب فرزند نشد. آن گاه بود كه معاويه دستور داد مقصوره (اتاقك حفاظتى نزديك محراب) و نگهبان شب و ايستادن مأمور بالاى سرش وقتى به سجده مى رود ، برقرار شود . امّا عمرو بن بكر آن شب در كمين عمرو عاص نشست. عمرو عاص بيرون نيامد. چون دل درد داشت و به خارجة بن حذافه دستور داد [ در مسجد نماز بگزارد]. وى رئيس انتظامى و از طايفه بنى عامر بن لؤى بود. براى نماز كه بيرون آمد ، [ ضارب] به خيال اين كه او عمرو عاص است ، به او حمله كرد و ضربت زد و كشت. مردم او را گرفته نزد عمرو عاص بردند، در حالى كه به وى با لقبِ «امير» سلام مى دادند. گفت: اين كيست؟ گفتند: عمرو عاص. گفت: پس من كه را كشتم؟ گفتند: خارجة بن حذافه را . گفت: اى فاسق! من نمى پنداشتم كه آن كه كشته شد ، جز تو باشد . عمرو عاص گفت: تو مرا خواستى، ولى خدا خارجه را خواست! عمرو عاص او را پيش كشيد و به قتل رساند (تاريخ الطبرى: ج ۵ ص ۱۴۹ و ...) . در أنساب الأشراف چنين آمده است : امّا بُرَك، در شب موعود رفت و در كمين معاويه نشست. چون معاويه براى نماز صبح بيرون آمد با شمشير بر او حمله كرد. معاويه پشت كرد. ضربت شمشيرش بر نشيمنگاه او فرود آمد و آن را شكافت و شمشير عميقا در گوشت فرو رفت. او را دستگير كردند. گفت: خبر خوش حال كننده اى دارم. در همين شب ، على بن ابى طالب كشته شده است ، و ماجرا را براى آنان نقل كرد. معاويه را مداوا كردند و خوب شد. دستور داد تا برك را به قتل رساندند. گفته شده است: برك، معاويه را در حالت سجده ضربت زد. از آن پس ، موقع نماز بالاى سر خلفا نگهبانانى گماشته شدند و معاويه مقصوره (اتاقك حفاظتى) ساخت . برخى روايت كردند كه پس از آن ضربت، معاويه صاحب فرزند نشد. معاويه دستور داده بود كه دست و پاى برك را جدا كنند و به همان حال رهايش كنند. او [ زنده ماند و ] به بصره رفت و آن جا در زمان زياد،صاحب فرزندى شد.زياد او را كشت و به دار كشيد و به او گفت: تو صاحب فرزند شوى، ولى معاويه را بى فرزند گذاشته باشى؟! (أنساب الأشراف : ج ۳ ص ۲۵ ، الإمامة والسياسة : ج ۱ ص ۱۸۱) .


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج7
286

M555_T1_File_6510501

الفصل الثالث: التآمر في اغتيال الإمام

۲۹۱۸.الإرشاد عن أبي مخنف لوط بن يحيى وإسماعيل بن راشد وأبي هشام الرفاعي وأبي عمرو الثقفي وغيرهم :إنَّ نَفَرا مِن الخَوارِجِ اجتَمَعوا بِمَكَّةَ ، فَتَذاكَرُوا الاُمَراءَ ، فَعابوهُم وعابوا أعمالَهُم عَلَيهِم ، وذَكَروا أهلَ النَّهروانِ وتَرَحَّموا عَلَيهِم ، فَقالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ : لَو أنّا شَرَينا أنفُسَنا للّهِِ ، فَأَتَينا أئِمَّةَ الضَّلالِ ، فَطَلَبنا غِرَّتَهُم ۱ ، فَأَرَحنا مِنهُمُ العِبادَ وَالبِلادَ ، وثَأَرنا بِإِخوانِنا لِلشُّهَداءِ بِالنَّهرَوانِ .
فَتَعاهَدوا عِندَانقِضاءِ الحَجِّ عَلى ذلِكَ ، فَقالَ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ مُلجَمٍ : أنَا أكفيكُم عَلِيّا ، وقالَ البَرَكُ بنُ عَبدِ اللّهِ التَّميمِيُّ : أنَا أكفيكُم مُعاوِيَةَ ، وقالَ عَمرُو بنُ بَكرٍ التَّميمِيُّ : أنَا أكفيكُم عَمرَو بنَ العاصِ ، وتَعاقَدوا عَلى ذلِكَ ، وتَوافَقوا عَلَيهِ وعَلَى الوَفاءِ ، وَاتَّعَدوا لِشَهرِ رَمَضانَ في لَيلَةِ تِسعَ عَشَرَةَ ، ثُمَّ تَفَرَّقوا .
فَأَقبَلَ ابنُ مُلجَمٍ ـ وكانَ عِدادُهُ في كِندَةَ ـ حَتّى قَدِمَ الكوفَةَ ، فَلَقِيَ بِها أصحابَهُ ، فَكَتَمَهُم أمرَهُ مَخافَةَ أن يَنتَشِرَ مِنهُ شَيءٌ . فَهُوَ في ذلِكَ إذ زارَ رَجُلاً مِن أصحابِهِ ذاتَ يَومٍ ـ مِن تَيمِ الرُّبابِ ـ فَصادَفَ عِندَهُ قُطامَ بِنتَ الأَخضَرِ التَّيمِيَّةَ ، وكانَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام قَتَلَ أباها وأخاها بِالنَّهروَانِ ، وكانَت مِن أجمَلِ نِساءِ زَمانِها ، فَلَمّا رَآهَا ابنُ مُلجَمٍ شَغِفَ بِها وَاشتَدَّ إعجابُهُ بِها ، فَسَأَلَ في نِكاحِها وخَطَبَها فَقالَت لَهُ : مَا الَّذي تُسَمّي لي مِنَ الصَّداقِ ؟ فَقالَ لَها : اِحتَكَمي ما بَدا لَكَ . فَقالَت لَهُ : أنَا مُحتَكِمَةٌ عَلَيكَ ثَلاثَةَ آلافِ دِرهَمٍ ، ووَصيفا وخادِما ، وقَتلَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ . فَقالَ لَها : لَكِ جَميعُ ما سَأَلتِ ، وأمّا قَتلُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ فَأنّى لي بِذلِكَ ؟ فَقالَت : تَلتَمِسُ غِرَّتَهُ ، فَإِن أنتَ قَتَلتَهُ شَفَيتَ نَفسي وهَنَّأَكَ العَيشُ مَعي ، وإن قُتِلتَ فَما عِندَ اللّهِ خَيرٌ لَكَ مِنَ الدُّنيا . فَقالَ : أما وَاللّهِ ما أقدَمَني هذَا المِصرَ ـ وقَد كُنتُ هارِبا مِنهُ لا آمَنُ مَعَ أهلِهِ ـ إلّا ما سَأَلتِني مِن قَتلِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، فَلَكِ ما سَأَلتِ . قالَت : فَأَنَا طالِبَةٌ لَكَ بَعضَ مَن يُساعِدُكَ عَلى ذلِكَ ويُقَوّيكَ .
ثُمَّ بَعَثَت إلى وَردانَ بنِ مُجالِدٍ ـ مِن تَيمِ الرُّبابِ ـ فَخَبَّرتهُ الخَبَرَ وسَأَلَتهُ مَعونَةَ ابنِ مُلجَمٍ ، فَتَحَمَّلَ ذلِكَ لَها ، وخَرَجَ ابنُ مُلجَمٍ فَأَتى رَجُلاً مِن أشجَعَ يُقالُ لَهُ شَبيبُ بنُ بَجرَةَ ، فَقالَ : يا شَبيبُ ، هَل لَكَ في شَرَفِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ ؟ قالَ : وما ذاكَ ؟ قالَ : تُساعِدُني عَلى قَتلِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ـ وكانَ شَبيبٌ عَلى رَأيِ الخَوارِجِ ـ . فَقالَ لَهُ : يَابنَ مُلجَمٍ ، هَبَلَتكَ الهَبولُ ، لَقَد جِئتَ شَيئا إدّا ، وكَيفَ تَقدِرُ عَلى ذلِكَ ؟ فَقالَ لَهُ ابنُ مُلجَمٍ : نَكمُنُ لَهُ فِي المَسجِدِ الأَعظَمِ ، فَإِذا خَرَجَ لِصَلاةِ الفَجرِ فَتَكنا بِهِ ، وإن نَحنُ قَتَلناهُ شَفَينا أنفُسَنا وأدرَكنا ثَأرَنا .
فَلَم يَزَل بِهِ حَتّى أجابَهُ ، فَأَقبَلَ مَعَهُ حَتّى دَخَلَا المَسجِدَ عَلى قُطامَ ـ وهِيَ مُعتَكِفَةٌ فِي المَسجِدِ الأَعظَمِ ، قَد ضَرَبَت عَلَيها قَبَّةً ـ فَقالَ لَها : قَدِ اجتَمَعَ رَأيُنا عَلى قَتلِ هذَا الرَّجُلِ . قالَت لَهُما : فَإِذا أرَدتُما ذلِكَ فَالقَياني في هذَا المَوضِعِ .
فَانصَرَفا مِن عِندِها فَلَبِثا أيّاما ، ثُمَّ أتَياها ومَعَهُمَا الآخَرُ لَيلَةَ الأَربَعاءِ لِتِسعَ عَشَرَةَ لَيلَةً خَلَت مِن شَهرِ رَمَضانَ سَنَةِ أربَعينَ مِنَ الهِجرَةِ ، فَدَعَت لَهُم بِحَريرٍ فَعَصَبَت بِهِ صُدورَهُم ، وتَقَلَّدوا أسيافَهُم ومَضَوا وجَلَسوا مُقابِلَ السُّدَّةِ الَّتي كانَ يَخرُجُ مِنها أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام إلَى الصَّلاةِ ، وقَد كانوا قَبلَ ذلِكَ ألقَوا إلَى الأَشعَثِ بنِ قَيسٍ ما في نُفوسِهِم مِنَ العَزيمَةِ عَلى قَتلِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام وواطَأَهُم عَلَيهِ وحَضَرَ الأَشعَثُ بنُ قَيسٍ في تِلكَ اللَّيلَةِ لِمَعونَتِهِم عَلى مَا اجتَمَعوا عَلَيهِ . ۲

1.الغِرَّةُ : الغَفْلة (النهاية : ج ۳ ص ۳۵۴ «غرر») .

2.الإرشاد : ج ۱ ص ۱۷ ، روضة الواعظين : ص ۱۴۸ وفيه «المبارك» بدل «البرك» ؛ المعجم الكبير : ج ۱ ص ۹۷ الرقم ۱۶۸ ، تاريخ الطبري : ج ۵ ص ۱۴۳ كلاهما عن إسماعيل بن راشد ، الطبقات الكبرى : ج ۳ ص ۳۵ ، مروج الذهب : ج ۲ ص ۴۲۳ ، الكامل في التاريخ : ج ۲ ص ۴۳۴ ، أنساب الأشراف : ج ۳ ص ۲۵۱ و ص ۲۵۳ عن لوط بن يحيى وعوانة بن الحكم وغيرهما ، تاريخ دمشق : ج ۴۲ ص ۵۵۸ وفيه «عمرو بن بكير» ، اُسد الغابة : ج ۴ ص ۱۱۲ الرقم ۳۷۸۹ كلاهما عن محمّد بن سعد ، الاستيعاب : ج ۳ ص ۲۱۸ الرقم ۱۷۸۵ ، مقاتل الطالبيّين : ص ۴۳ و ص ۴۶ والعشرة الأخيرة نحوه وراجع المناقب لابن شهر آشوب : ج ۳ ص ۳۱۱ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج7
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: محدثی، جواد؛ سلطانی، محمدعلی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 73168
صفحه از 580
پرینت  ارسال به