۲۹۷۸.بحار الأنوارـ به نقل از محمّد بن حنفيّه ـ: چون شب بيست ويكم شد و شب تاريك گشت ـ آن شب، دومين شب حادثه بود ـ پدرم فرزندان و خانواده خود را جمع كرد و با آنان خداحافظى نمود... سپس آب و غذا آورديم. چيزى ننوشيد. به لب هايش نگاه كرديم ، به ذكر خدا مشغول بود. پيشانى اش عرق مى كرد و او با دست خود آن را پاك مى كرد. گفتم: پدر! مى بينم كه دست بر پيشانى مى كشى.
فرمود: «پسرم! از جدّت پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود: هرگاه مرگ مؤمن فرا رسد و وفاتش نزديك شود، پيشانى اش عرق مى كند و مثل لؤلؤ تَر و تازه مى شود و ناله اش آرام مى گيرد ».
سپس فرمود: «اى ابو عبد اللّه ! اى عون!». سپس همه فرزندانش ، كوچك و بزرگ را به اسم ، يكى پس از ديگرى صدا كرد . با همه خداحافظى مى كرد و مى فرمود: «خداوند، جانشين من بر شما خواهد بود . از شما خداحافظى مى كنم». و آنان مى گريستند.
حسن عليه السلام گفت: پدر! چه چيزْ تو را به گفتن اين سخنان وا داشت؟
فرمود: «پسرم! يك شب پيش از اين حادثه، جدّت پيامبر خدا را در خواب ديدم. به او از اين خوارى و آزارى كه از امّتش كشيدم ، شكايت كردم. فرمود: نفرينشان كن . گفتم: خداوندا ! بدتر از مرا جايگزين من در ميان آنان كن و بهتر از اينان را براى من برگزين. به من فرمود: خداوندْ دعايت را پذيرفت . سه روز ديگر تو را پيش ما مى آورد . سه روز گذشته است. اى ابو محمّد ! و اى ابو عبد اللّه ! سفارش به نيكى مى كنم . شما از منيد و من از شمايم».
سپس فرمود: «اى ابو محمّد! اى ابو عبد اللّه ! گويا مى بينم كه از همين جا فتنه ها بر شما سر برمى آورد . پس صبر كنيد تا خدا داورى كند، كه او بهترين داوران است».
سپس فرمود: «اى ابو عبد اللّه ! تو شهيد اين امّتى . بر تو باد تقواى الهى و صبر بر آزمون خدا».
سپس ساعتى از هوش رفت و به هوش آمد و فرمود: «اين پيامبر خداست و عمويم حمزه و برادرم جعفر و ياران پيامبر خدا ، و همه مى گويند: براى آمدن نزد ما بشتاب . ما مشتاق توايم ».
سپس چشمانش را به چهره همه خانواده اش گرداند و فرمود: «از همه شما خداحافظى مى كنم . خدا همه شما را پشتيبانى و نگهدارى كند . خداوند، جانشين من در ميان شماست و در جانشين بودن، خداوند برايتان بس است».
سپس فرمود : «و عليكم السلام، اى فرستادگان الهى!» .
سپس اين آيات را خواند: «پس براى چنين پاداشى، عمل كنندگانْ عمل كنند» و «خداوند با كسانى است كه پرهيزگارى داشتند و آنان كه نيكوكارند» و پيشانى اش عرق كرد، در حالى كه بسيار ذكر خدا مى گفت و پيوسته و بسيار خدا را ياد مى كرد و شهادتين مى گفت.
سپس رو به قبله شد ، چشمانش را بست ، دست ها و پاهايش را دراز كرد و گفت: «أشهد أن لا إله إلّا اللّه ، وحده لا شريك له و أشهدُ أنّ محمّدا عبده و رسوله». سپس جان داد.
وفاتش شب 21 رمضان، شب جمعه بود، به سال چهلم هجرى.