9 / 18
حمله امام به گروهى كه معاويه در آن بود
۲۵۴۲.الأخبار الطّوال :على عليه السلام به جلودارىِ سپاهى نزديك به دوازده هزار سوار از حجازيان ، شامل قريشيان و انصار و ديگران به جمعى كه معاويه در آن بود ، حمله بُرد . ايشان و افراد مقابل به گونه اى تكبير گفتند كه زمين لرزيد . صفوف سپاه شام از هم گسيخت و پرچم هاشان زير و زِبَر شد و [ آن قدر عقب نشستند كه] به معاويه رسيدند كه بر منبرش نشسته بود و همراهِ عمرو بن عاص به سپاه مى نگريست . در اين حال ، اسبش را خواست تا سوار شود .
آن گاه ، شاميان از پسِ آن گريز ، پيش رفتند و گرد آمده ، به سوى عراقيان روى نهادند و چندان در برابر هم مقاومت ورزيدند كه شب ميانشان پرده انداخت .
۲۵۴۳.وقعة صِفّين :على عليه السلام بر اسـبى بـه نـام «مُرتجز» بر نشست كه از آنِ پيامبر خدا بود و آن گاه ، به پيشاپيش صف ها تاخت . پس گفت : «استر را بياوريد ، استر را بياوريد!» .
استرِ پيامبر خدا ، با نامِ «شَهباء» را برايش آوردند . وى بر آن بر نشست و دستار سياه پيامبر خدا را بر بست و ندا داد : «اى مردم! هر كه جانش را به خدا بفروشد ، سود مى كند . امروز ، روزى است كه آينده از آنِ همان است! همين گونه كه شما زخم ديده ايد ، دشمنتان نيز زخم ديده است» .
ميانِ ده تا دوازده هزار تَن نزد على عليه السلام گرد آمدند و شمشيرهاشان را بر شانه نهادند . على عليه السلام ، سوار بر استرِ پيامبر صلى الله عليه و آله ، يگان يگان از پيشاپيش ايشان مى گذشت ... پسر عَدىّ بن حاتم با پرچمش به دنبال وى روان بود ... اَشتر نيز پيش تاخت ... و آن گاه ، افراد يك پارچه حمله آوردند ، چندان كه همه صف هاى شاميان در هم شكست . آنان به هر چه مى رسيدند ، آن را در هم مى كوبيدند تا آن كه نبرد به خيمه گاه معاويه كشيده شد . على عليه السلام با شمشير خويش ، ايشان را مى زد و مى گفت :
«ايشان را مى زنم ، ولى معاويه را نمى بينم
آن تَنْگْ چشم بزرگْ شكم را كه در ژرفاىِ آتش جهنّم جاى گرفته است!» .
معاويه ، اسب خويش را خواست تا با آن بگريزد . آن گاه كه پا در ركاب نهاد ، اين ابياتِ عمرو بن اِطنابه را برخواند :
پاكْ دامنى و آزمونْ ديدگى ام مرا پرهيز داد [ از اين كه بگريزم]
و نيز اين كه مى خواهم به بهايى بزرگ ، ستايش ديگران را جلب كنم .
جانِ خود را به آنچه ناخوشايند است ، وا مى دارم
و بر سر پهلوانِ كوشنده مى كوبم .
هر گاه اضطراب به سراغم مى آيد و دلم را لرزه فرا مى گيرد
[ به خود ]مى گويم : در جاى خود بمان كه يا [ با مقاومت و پيروزى] ستوده شوى و يا [ با مرگ ]راحت يابى .
[ از آن رو مقاومت مى كنم] كه از افتخارات شايسته دفاع كنم
و آن گاه ، از آبرو و اعتبار راستين ، حمايت ورزم ،
با شمشيرى خط دار و برّاق كه همانند بلور سنگ نمك ، مى درخشد
و با جانى كه به زشتى تن در نمى دهد .
سپس گفت : اى پسرِ عاص! امروز [ روز] پايدارى است و فردا [ هنگام ]سرافرازى! راست گفتى . وضع امروز ما مصداق سخن ابن ابى اقلع است :
مرا چه ضعف است ، حال آن كه خودْ تيراندازى قابِل هستم
و كمانم را زِهى درهم تنيده است؟
[ همان كمانى كه] تيرهاى پهن و دراز در مقابلش فرو مى افتند
مرگ ، حق است و زندگى باطل!
پس معاويه پاى از ركاب درآورد و فرود آمد و فرياد كمك خواهى از عكّيان و اشعرى ها را سر داد . آنان مقابلش ايستادند و [ براى اثبات دلاورى خود ]پيش چشمش شمشير بركشيدند و هر يك از آنها ، ديگرى را نكوهش كرد و سپس پراكنده شدند .