۲۵۷۴.وقعة صِفّينـ به نقل از صَعصَعه ـ: عَدىّ بن حاتم پيش آمد و گفت: اى امير مؤمنان! همانا باطل پيشگان، ياراىِ رويارويى با حق پيشگان را ندارند ، به راستى ، هر دسته اى از ما كه به مصيبتى گرفتار شده باشد ، ايشان نيز به همانندِ آن گرفتار شده اند ؛ و هر دو گروه زخم برداشته اند ، ليكن باقى مانده لشكر ما توانمندترند . ايشان بى تاب گشته اند و پس از بى تابىِ آنان ، بى شك تو به خواستِ خود ، دست خواهى يافت . پس با آن قوم بجنگ .
آن گاه ، اَشتر نَخَعى برخاسته ، گفت : اى امير مؤمنان! معاويه را در ميان مردانش جانشينى نيست ؛ امّا خداى را سپاس كه تو جانشين دارى . اگر هم مردانى همچو مردان تو داشت ، پايدارى و بينايى تو را نداشت . پس آهن را بر آهن بكوب و از خداىِ ستوده يارى خواه .
سپس عمرو بن حَمِق برخاست و گفت:اى امير مؤمنان! به خدا سوگند ، ما با تعصّب نسبت به باطل به اجابت دعوت تو و يارى ات برنخاستيم و فقط خداى عز و جل را اجابت كرديم و در طلب حق برآمديم . اگر كسى جز تو ما را به آنچه فرا خواندى (جنگ ) ، فرا مى خوانْد ، در آن ، كشمكش در مى گرفت و بگومگوى درگوشى ، به درازا مى كشيد . امّا اكنون حق به نقطه برخوردِ [ نهايى با باطل ]رسيده و ما را با وجود تو [ حقِّ] رأى نيست .
اشعث بن قيس ، خشمگينانه برخاست و گفت : اى امير مؤمنان! ما براى تو بر همانيم كه ديروز بوديم ؛ امّا فرجامِ كار ما همانند آغازِ آن نيست . در ميان اين سپاه ، هيچ كس نسبت به عراقيانْ دلسوزتر و نسبت به شاميانْ انتقامجوتر از من نيست . پس دعوت شاميان را در داور قرار دادن كتاب خدا بپذير ، كه تو از ايشان به [ پيروى از ]قرآن سزاوارترى . اكنون سپاهيان دوستار زندگى اند و از جنگ بيزار شده اند .
على عليه السلام گفت : «اين موضوعى است كه بايد در آن انديشيد» .
و گفته اند كه شاميان بى تابى كردند و گفتند : اى معاويه! نشانه پذيرش دعوت خويش را در عراقيان نمى بينيم . پس دعوت را از نو تكرار كن ، كه با اين دعوت در ايشان نفوذ كرده و آنان را در [پذيرش دعوتِ ]خود به طمع افكنده اى.