۲۵۷۷.امام على عليه السلامـ برگرفته گفتار او ، آن گاه كه يارانش در مسئله حَكَميّت بر او شوريدند ـ: اى مردم! همانا همواره كارم با شما چنان بود كه مى خواستم ، تا آن گاه كه جنگْ شما را در هم كوفت . به خدا سوگند، به راستى كه جنگْ شما را درگرفت و وا نهاد و براى دشمنتان كوبنده تر بود . من ديروز فرماندهِ شما بودم و امروز فرمانبَرَم . ديروز نهى كننده بودم و امروز ، نهى شده هستم . همانا شما دوستارِ زنده ماندنيد و من نمى توانم به آنچه دوست نمى داريد ، وادارتان كنم .
۲۵۷۸.وقعة صِفّينـ به نقل از عمر بن سعد ـ: آن گاه كه شاميان قرآن ها را بر نيزه ها برافراشتند و به داورىِ قرآن فرا خواندند ، على عليه السلام گفت : «بندگان خدا! من سزاوارترم كه كتاب خدا را اجابت كنم ؛ امّا معاويه و عمرو بن عاص و ابن ابى مُعَيط و حبيب بن مسلمه و ابن ابى سَرح نه اهل دين اند و نه قرآن . من بيش از شما با ايشان آشنايم و در كودكى و بزرگى با آنان معاشرت داشته ام . اينان ، بدترينِ كودكان بوده اند و بدترينِ بزرگان اند!
اين ، گفتارى است حق كه از آن ، قصد باطل شده است . به خدا سوگند ، همانا آنان قرآن ها را از آن رو بر نيزه نكرده اند كه [ شأنِ] آن را مى شناسند و به آن عمل مى كنند ؛ بلكه اين ، نيرنگ و عجز و فريب است .
ساعتى ، بازوان و جُمجمه هاتان را به من عاريت دهيد ، كه حق به نقطه برخوردِ [ نهايى با باطل ]رسيده و چيزى نمانده كه دنباله ستمگران بريده شود» .
آن گاه ، نزديك به بيست هزار سلاحْ بر كفِ آهن پوش ، شمشير بر شانه و سيه پيشانى (پيشانى پينه بسته) از كثرتِ سجود ، به سوى على عليه السلام پيش آمدند . پيش گام آنان ، مسعر بن فَدَكى ، زيد بن حُصَين و دسته اى از قاريان بودند كه بعدا خوارج خوانده شدند . آنان ، او را به اسم خواندند و نه با لقبِ «امير مؤمنان» . [ گفتند] : اى على! اكنون كه به كتاب خدا فرا خوانده شده اى ، شاميان را اجابت كن ؛ و گرنه ، تو را مى كشيم ، همان سان كه [ عثمان ]ابن عفّان را كشتيم . به خدا سوگند ، اگر ايشان را اجابت نكنى ، چنان مى كنيم .
على عليه السلام به ايشان گفت : «واى بر شما! من نخستين كسم كه هم به كتاب خدا فرا خوانْد و هم به آن پاسخ داد . مرا و ديندارى ام را روا نيست كه به كتاب خدا فرا خوانده شوم و آن را نپذيرم ؛ بلكه به راستى ، جز اين نيست كه من با اينان مى جنگم تا به حكم قرآن تن دهند ؛ چرا كه ايشان از فرمان خدا سرپيچيده و پيمان او را شكسته و كتابش را فَرا پشت افكنده اند . به تحقيق ، آگاهتان كردم كه آنان ، يقينا قصد فريب شما كرده اند و خواهانِ عمل به قرآن نيستند» .
گفتند : پىِ اَشتر بفرست تا نزد تو آيد . و اشتر ، صبحگاهانِ شب غُرّش ، به قرارگاه معاويه نزديك شده بود و چيزى نمانده بود كه بدان راه يابد .