13 / 2
نامه امام به فرزندش حسن در حاضرين ۱
۲۶۰۴.امام باقر عليه السلام :آن گاه كـه امير مـؤمنـان عليه السلام از صـفّين باز مى گشت ، به فرزندش حسن عليه السلام نوشت : «به نام خداوند بخشنده مهربان .
از پدرى كه در آستانه فناست ، و چيرگى زمان را پذيراست ، زندگى را پشت سر نهاده ، به گردش روزگار گردن داده ، نكوهنده اين جهان است ، جاى گيرنده در سراهاى مردگان و فردا ، كوچنده از آن ؛ به فرزندى آرزومندِ آنچه به دست نايد ، رونده راهِ كسى كه به جهان نيستى درآمده ، آماج بيمارى ها ، گروگان روزگار ، در تيررسِ بلاها و خود ، دنيا را گوش به فرمان ؛ سوداگر[ دنياى پُر] فريب است ، وامدارِ مرگ ها ، اسيرِ مرگ ، هم سوگند اندوه ها ، هم نشين غم ها ، آماج آفت ها ، زمين خورده شهوت ها ، و جانشين مردگان!
امّا بعد ؛ همانا من از پشت كردنِ دنيا به خود و سركشى روزگار بر خويش و روى آوردن آخرت به سوى خويشتن ، چيزى را دريافتم كه مرا از يادِ غير خودم و از توجّه به آنچه پشت سر گذاشته ام ، بازمى دارد [ تا سراسر به آخرت ، توجّه ورزم] . چون به خويشتن فكر كردم و از غيرِ خود ، رويگردان شدم ، پس انديشه ام مرا منعطف ساخت و از خواهش هاى نَفْس باز داشت و حقيقتِ كارم را براى من آشكار ساخت و مرا به چنان كوششى برانگيخت كه در آن ، بازيچه راه ندارد و به راستى اى رهنمونم گشت كه به دروغ ، آميخته نيست .
تو را پاره اى از خويش ، بلكه همه وجود خود يافتم ، تا آن جا كه گويى هر چه تو را رسد ، مرا رسيده و اگر مرگ تو را در آيد ، مرا درآمده است . پس آنچه از كار خودم كه برايم مهم افتد ، همان چيز از كار تو نيز برايم مهم آيد ، و [ لذا اين وصيّت را ]برايت نوشتم تا تو را پشتوانه اى باشد ، خواه من برايت بمانم و خواه درگذرم .
پسر عزيزم! تو را سفارش مى كنم به تقواى الهى و پيوسته از او فرمان بردن و آباد ساختن دلت با يادش و چنگ زدن به ريسمانش . و كدام رشته استوارتر از رشته ارتباط تو با خداست ، اگر به آن درآويزى؟
دلت را به موعظه زنده بدار ، و به پرهيز [ از دنيا ]بميران ، به يقينْ نيرو بخش ، به حكمتْ نورانى گردان ، با ياد مرگْ رام نما ، از او اعتراف بگير كه فانى است ، به سختى هاى دنيا بينايش گردان ، از هجوم روزگار و ديگرسانى هاى آشكار شب ها و روزها هشدارش ده ؛ و اخبار گذشتگان را بر آن عَرضه دار ، يادش آور كه پيشينيانِ تو را چه رسيد ؛ در سرزمين ها و آثار ايشان سير كن و بنگر چه كردند و از كجا كوچيدند و در كجا فرود آمدند و منزل گزيدند . آن گاه ، به درستى در مى يابى كه ايشان از دوستان جدا شده ، به ديار غربت رخت بركشيده اند ؛ و گويا پس از اندك زمانى ، تو نيز همانند يكى از ايشانى .
پس جايگاه آخرت خويش را آباد كن و آخرتت را به دنيايت مفروش و سخن گفتن درباره آنچه را نمى شناسى و نيز گفتگو درباره آنچه را بر عهده ات نيست ، رها كن . در جاده اى كه مى ترسى گم راهه باشد ، گام مگذار ، كه خوددارى به هنگام سرگردانىِ گم راهى ، بهتر از درافتادن در ورطه هاى هولناك است .
به نيكوكارى امر كن تا خود ، از نيكوكاران گردى ؛ با دست و زبانت ، از زشتى ها نهى كن وتلاشمندانه ، از هر كه زشتكار است ، دورى نما ؛ در راه خدا چنان كه شايسته اوست ، جهاد كن و مبادا كه در اين راه ، سرزنشِ سرزنشگرى بازدارنده تو باشد .
براى حق، هر جا كه باشد،در ژرفاى گرداب [سختى]ها برو ، دين را نيكو بياموز و خود را به تحمّلِ آنچه خوش نمى دارى عادت دِه ، كه نيكو خُلقى است تحمّل ورزى!
در همه كارها ، خودت را در پناه معبودت آور ، كه [ اگر چنين كنى ]آن را به پناهگاهى استوار و در پناهِ نگاهبانى عزّتمند درآورده اى . در نيازخواهى از پروردگارت ، اخلاص پيشه كن ، كه عطا كردن و محروم داشتن به دست اوست .
از خداوند بسيار طلب خير كن . وصيّتم را نيكو دَرياب و از آن روى مگردان كه بهترين سخن آن است كه سود دهد . و بدان كه در دانش بى سود ، خيرى نيست و دانشى كه سزاوار يادگيرى نيست ، سودى ندارد .
پسر عزيزم! آن گاه كه ديدم سالخورده گشته ام و سستى ام روى به افزونى نهاده ، به [ نوشتن ]وصيّت خود براى تو پرداختم و در آن ، ويژگى هايى را برشمردم ، پيش از آن كه مرگ بر من شتاب آورَد و نتوانم آنچه را در دل دارم ، با تو بگويم ؛ يا در انديشه ام كاستى پيش آيد ، چنان كه در جسمم پيش آمده ؛ يا خواهش هاى نَفْس و آشوب هاى دنيا پيش از من به تو روى آورَند و همانند اُشتُرى رَمنده شوى .
و جز اين نيست كه دل جوانِ نوخاسته ، همچون زمينى ناكاشته است كه هر بذرى در آن افكَنند ، مى پذيرد . از اين رو ، پيش از آن كه دلت سخت گردد و مغزت [از چيزهاى ديگر] پُر شود ، به تربيت تو پرداختم تا با انديشه اى استوار ، به كار روى آورى و از آنچه صاحبان تجربه در پى آن بودند و آزمودند ، بهره برگيرى و رنج جستجو از تو برداشته شود و نيازت به تجربه و آزمون نيفتد . پس به تو آن رسد كه ما به تجربه بدان رسيديم و براى تو روشن شود آنچه گاهى بر ما تاريك مى نمود .
پسر محبوبم! اگرچه من به اندازه همه پيشينيان نزيسته ام ؛ امّا در كارهاى ايشان نگريسته ام و در سرگذشت هايشان انديشيده ام و در آثارشان سير كرده ام تا آن جا كه همچون يكى از آنان گرديده ام ، بلكه با آگاهى اى كه از كارشان به دست آورده ام ، گويى چنان است كه با پيشينيان و پسينيانشان به سر برده ام . پس [ از آنچه ديدم ]روشن را از تار ، و سودمند را از زيانبار باز شناختم و براى تو ، از هر چيز ، غربال شده اش را برگزيدم و زيبايش را خواستم و آن را كه شناخته نبود ، از تو دور داشتم .
و چون همانند پدرى مهربان نگران كار تو بودم و بر ادب آموختنَت همّت گماشتم ، چنان ديدم كه اين [ادب آموختن] ، در عنفوان جوانى و در بهار زندگانى ات كه نيّتى پاك دارى و ضميرى با صفا ، به كار رود .
و [ بر آن شدم كه] در آغاز راه ، كتاب خدا و تأويل آن را به تو بياموزم و با شرايع و احكام اسلام و حلال و حرام آن آشنايت سازم و از اين امور ، به ديگر چيزها نپردازم . آن گاه بيمناك شدم كه افكار و خواسته هايى كه مردم در آن اختلاف دارند و كار بر آنان مشتبه شده ، بر تو نيز روى آورد و به اشتباهت اندازد . با آن كه دوست نمى داشتم تو را از اين چيزها آگاه كنم ؛ امّا ديدم استحكام آگاهى ات بدين امور ، بهتر از آن است كه تو را تسليم امورى سازم كه در آن ، از هلاكت ايمن نيستى ؛ و اميد بستم كه خداوندْ تو را در آن ، توفيق رستگارى بخشد و به راه راستت هدايت فرمايد . پس اين وصيّت خويش را نزد تو مى سپارم [ و پاسداشت آن را از تو خواستارم] .
و بدان ـ پسر محبوبم ـ آنچه بيشتر دوست دارم از وصيّت من به كارگيرى ، پرهيزگارى است و بسنده كردن بر آنچه خداوند بر تو واجب فرموده ، و پيش گرفتنِ شيوه اى كه پدران پيشين و شايستگانِ خاندانت در پيش گرفتند ؛ زيرا آنان از نگريستن در كار خويش ، فروگذار نكردند ، همان گونه كه تو [ در كار خود ]مى نگرى ، و مى انديشيدند ، همان سان كه تو مى انديشى و سرانجامِ كار ، آنان را بدان جا رسانْد كه آنچه را نيك شناختند ، به كار بستند و از آنچه به آن مكلّف نبودند ، دست نگه داشتند .
و اگر نَفْس تو ، از پذيرش اين شيوه بدون دستيابى به شناخت ايشان سر باز مى زند ، پس بايد هر چه طلب مى كنى از روى فهم و دانش باشد ، نه به ورطه شبهه ها در افتادن و جدال ها را به اوج رساندن . و پيش از پيمودن اين راه ، از خداى خويش يارى بخواه و از او توفيق خويش و دور ماندن از هر شائبه اى را كه به شبهه ات در افكَنَد يا به گم راهى ات تسليم كند ، آرزو كن .
پس آن گاه كه يقين ورزيدى ، قلبت صفا يافت و فروتن شد ، و انديشه ات فراهم شد و به كمال رسيد و از پراكندگى دور گشت ، و اراده ات در آن بر يك كار منحصر شد ، در آنچه برايت به روشنى بيان كرده ام ، بينديش ؛ و اگر آنچه از صميم دل دوست مى دارى ، تو را دست نداد و آسودگى فكر و انديشه برايت فراهم نيامد ، بدان! راهى را كه به خوبى نمى بينى ، مى سپارى و در تاريك راههها پاى مى گذارى .
و جستجوگرِ دين ، آن نيست كه اشتباه كند يا [ حق و باطل را] به هم درآميزد ، كه [ اگر چنين شود ، ]بهترين كار اين است كه از راه باز ايستد .
پس اى پسر محبوبم! وصيّتم را نيك درياب و بدان كه در اختيار دارنده مرگ ، همان كس است كه زندگى در دست اوست؛ و آن كه مى آفريند ، همان است كه مى ميراند؛ و آن كه نابود مى كند ، هموست كه باز مى گردانَد ؛ و آن كه مبتلا مى سازد ، همان است كه عافيت مى دهد ؛ و همانا دنيا بر پاى ماندنى نيست ، مگر بر آنچه خداوند آن را بنا نهاده ، از نعمت ها و گرفتارى ها و پاداش روز قيامت و هر يا چه كه او خواست و بر ما ناپيداست .
پس اگر [ پذيرش ] برخى از اين امور بر تو دشوار شد ، آن را به حساب نادانى خود بگذار ؛ كه تو در آغازْ نادان آفريده شدى و سپس آموخته شدى . و چه بسيارند چيزهايى كه تو نمى دانى و انديشه ات در آن ، حيران و بصيرتت در آن ، گمگشته است ، و از اين ستم كه خداوندْ تو را پس ، به آن بصيرت خواهى يافت . پس چنگ در [ رشته بندگىِ ]كسى زن كه تو را آفريده و روزى ات داده و تو را پيكرى متناسب بخشيده . پس بايد پرستش تو تنها از آنِ او باشد و گرايشت به او و بيمناكى ات از او .
و بدان ـ پسر محبوبم ـ كه هيچ كس چون پيامبر خدا ، از خداوند خبر نداده است . پس خرسند باش كه او را پيشواى خود گيرى و براى رستگارى ، راهنمايى اش را بپذيرى . من در اندرز دادن به تو فروگذار نكردم ، و تو هر چند بكوشى و درباره خود بينديشى ، به پايه انديشه اى كه من در حقّ تو دارم ، نخواهى رسيد .
و بدان ـ پسر محبوبم ـ كه اگر پروردگارت را شريكى بود ، پيامبران او (آن شريك) نيز نزد تو مى آمدند و نشانه هاى فرمانروايى وقدرتش را مى ديدى و افعال و صفاتش را مى شناختى . امّا پروردگار تو ، همان گونه كه خود وصف فرموده ، خدايى است يكتا كه كسى در فرمان روايى اش با او نستيزد و جاودانه است و هميشه بوده است .
پيش از هر چيز بوده و او را آغازى نيست ؛ و پس از هر چيز خواهد بود و او را پايانى نيست . فراتر از آن است كه پروردگارى اش با احاطه دل يا چشم ، ثابت گردد . پس اكنون كه اين را دانستى ، چنان رفتار كن كه از موجودى چون تو شايسته است ، با وجود خُردىِ قدرش و اندكىِ توانش و فراوانىِ ناتوانى اش و بسيارىِ نيازش به پروردگارش ، در فرمانبرى از او و بيمناكى از عذاب و خشمش . او تو را جز به نيكى فرمان ندهد و جز از زشتى باز ندارد .
پسر محبوبم! تو را از دنيا و حال آن و نابودى و دست به دست گشتن هايش آگاه كردم ، و از آخرت و آنچه براى اهلش در آن فراهم گشته است ، خبرت دادم ، براى تو از هر دو مَثَل هايى آوردم تا از آنها پند پذيرى و پيروى كنى .
مَثَلِ كسانى كه دنيا را آزموده اند ، مَثَلِ آن گروهى از مسافران است كه در جايگاهى قحطى زده اقامت دارند و مى خواهند به سرزمينى سبز و خُرّم و پُر آب و گياه ، كوچ كنند . پس سختىِ راه و جدايىِ دوستان و رنج سفر و ناگوارىِ غذا را تحمّل مى كنند تا به آن سراىِ گشاده كه قرارگاه آنهاست ، برسند . پس از هيچ يك از اينها رنجى احساس نمى كنند و آن هزينه ها را كه كرده اند ، زيان نمى شمرَند و برايشان هيچ چيز خوش تر از آن نيست كه به آن سكونتگاه ، نزديكشان سازد و فاصله شان را با آن جايگاه ، كم كند .
و مَثَلِ آنان كه فريفته دنيا شده اند ، مَثَلِ آن گروهى است كه در جايگاهى خرّم و آباد بوده اند و از آن جا به محلّى خشك و بى آب و گياه رخت بر بسته اند . پس براى آنان ، چيزى ناخوشايندتر و سخت تر از جدايى از جايى كه در آن بوده اند و رسيدن به جايى كه بدان كوچيده اند و رخت بر بسته اند ، نيست .
پسر محبوبم! در آنچه ميان تو و ديگران مى گذرد ، خود را ترازويى پندار ؛ و براى ديگرى همان را بخواه كه براى خويش مى خواهى و آن را كه براى خود نمى خواهى ، براى ديگرى نيز مخواه ؛ و ستم مَوَرز ، آن سان كه نمى خواهى بر تو ستم شود ؛ و نيكى كن ، همان گونه كه مى خواهى به تو نيكى شود ؛ و هر چه را از ديگرى زشت مى شمارى ، از خويش نيز زشت شمار ؛ و چيزى را براى مردم بپسند كه براى خود مى پسندى ؛ و آنچه نمى دانى ، مگوى ، هر چند آنچه مى دانى ، اندك باشد و آنچه نمى پسندى به تو گويند ، تو هم مگو .
و بدان كه خودپسندى ، خلافِ راه راست و آفت خِرَدهاست . پس براى معاش خود سخت بكوش ؛ ولى دارايى ات را براى ديگران ذخيره مكن (صرفا براى وارثانت مگذار و در راه خير خرج كن تا خود نيز بهره بَرى ) . آن گاه كه به راه راست هدايت شدى ، در برابر پروردگارت بيشتر فروتن باش . و بدان كه پيشاپيشِ تو راهى است دراز و رنجى جان گداز و در اين راه ، از كوشش نيكو و برگرفتن توشه به قدرى كه تو را برسانَد ، در عين آن كه پشتت سبُك مانَد ، بى نياز نيستى . پس بيش از توان خود ، بار بر پشتت مگذار كه سنگينىِ آن ، بر تو گران آيد . هرگاه مستمندى را يافتى كه توشه ات را تا روز قيامت ببَرَد و در آن روز كه بدان نياز دارى ، همه آن را به تو باز پس دهد ، چنين كسى را غنيمت شمار و [ با دستگيرى از آن مستمند] بار خود را بر او نِهْ و اكنون كه توان دارى ، بيشتر به وى [ كمك كن و ]توشه رسان ، كه ممكن است [فردا ، موقعيت كارى چون ]آن را بجويى ، امّا نيابى .
و غنيمت بشمار كسى را كه در حال توانگرى ات ، از تو وام بخواهد تا در روز سختى ات [ كه از هول قيامت در هراسى ،] آن را به تو اَدا كند .
و بدان كه پيش روى توگردنه اى است بس دشوار كه هر كس بارش سبُك تر باشد ، در گذر از آن ، نيكو حال تر از كسى است كه بارى گران بر دوش دارد و آن كه آهسته مى رود ، از آن كه شتاب مى ورزد ، بدْ حال تر است .
و بدان كه ناگزير ، جاىِ فرودآمدنت از آن گردنه ، يا بهشت است يا آتشِ [ جهنّم] . پس پيش از فرود آمدنت ، براى خود ، [جايگاه دلخواهت را] بجوى و منزلت را پيش از درآمدنت،مهيّا ساز، كه پس از مرگ،نه وسيله اى براى خشنود گرداندنِ [خدا] هست و نه راه بازگشتى به دنيا.
و بدان آن كس كه گنجينه هاى آسمان ها و زمين در دست اوست ، به تو رخصت داده كه دعا كنى و اجابتِ دعايت را ضمانت فرموده و فرمانت داده كه از او بخواهى تا ببخشدت و مهرش را طلب كنى تا دهدت ؛ و ميان تو و خويش ، هيچ كس را فاصله ننهاده و تو را ناچار نكرده كه نزدش شفيع بَرى ؛ و اگر بد كردى ، از توبه بازت نداشته و در عذاب كردنت شتاب نفرموده و براى بازگشتنت ، تو را سرزنش نكرده؛و آن گاه كه سزاوارِ رسوايى بوده اى،رسوايت نفرموده و در قبول توبه ات سختگيرى نكرده ؛ و به سبب گناهت ، تو را به تنگنا[ى حساب كشىِ سخت] در نينداخته و از مهرورزى اش،نااميدت نساخته است؛بلكه روى گردانيدنت از گناه را نيك شمرده و گناهت را يك كيفر داده ، حال آن كه كار نيكت را ده برابر پاداش بخشيده است .
او درِ توبه را به رويت گشوده . پس هر گاه بخوانى اش ، صدايت را مى شنود و چون با او نجوا كنى ، نجوايت را درمى يابد . پس خواستِ خود را بدو عرضه مى كنى و راز دلت را نزد او آشكار مى سازى و از اندوه هايت با او شِكوه مى كنى و چاره گرفتارى هايت را از او مى جويى و در كارهايت از او كمك مى خواهى و از گنجينه هاى مِهرش چندان مى طلبى كه جز او كسى نمى تواند آن را به تو عطا كند: افزايش عمرها،سلامت بدن ها و گشايش در روزى ها.
پس آن گاه ، با رخصت دادنش به نياز خواهى ات از خودش ، كليدهاى گنجينه هايش را در دستان تو نهاد تا هر گاه بخواهى ، با دعا ، درهاى نعمتش را بگشايى و ريزش باران رحمتش را طلب كنى .
پس مبادا درنگ او در اجابت دعاى تو ، نااميدت كند ، كه بخشش ، به قدر نيّت است ؛ و چه بسا اجابت دعايت به تأخير بيفتد تا پاداشِ نيازخواهنده ، بيشتر و عطاى آرزومند ، افزون تر گردد .
چه بسا چيزى را خواسته اى و به تو عطا نشده ؛ امّا بهتر از آن را در اين دنيا يا آن جهان به تو دهند يا صلاحت در اين بوده كه آن را از تو دريغ كنند . پس چه بسا چيزهايى خواسته اى كه اگر به تو عطا شود ، تباهى دينت در آن است . از اين رو ، بايد همواره چيزى بخواهى كه زيبايى اش برايت پايدار و مشقّتش از تو دور باشد ، كه نه مال براى تو مى پايد و نه تو براى آن مى پايى .
و بدان كه تو براى آخرت آفريده شده اى ، نه دنيا ؛ براى فنا ، نه بقا ؛ براى مرگ ، نه زندگى ؛ و همانا در سراىِ كوچ هستى و در كاشانه اى به اندازه رفع نياز و در راهى به سوى آخرت. و تو رميده مرگ هستى ؛ مرگى كه گريزنده را از آن ، رهايى نيست و بى ترديد ، او را در خواهد يافت . پس بپرهيز از آن كه مرگ تو را دريابد ، در آن حال كه مشغولِ گناه هستى و با خود مى گويى كه از آن توبه خواهى كرد ؛ امّا مرگ ميان تو و توبه فاصله مى اندازد و بدين سان ، خود را به هلاكت مى افكَنى .
پسر محبوبم! مرگ را فراوان ياد كن و [ نيز] آن را كه به سويش مى روى و پس از مرگ،بدان روى مى كنى،تا چون به سراغت آيد،خود را آماده كرده و براى آن كمر بر بسته باشى ؛ مبادا ناگاه ، مرگ تو را دريابد و بر تو غلبه كند!
زنهار كه از دلبستگى دنياداران به دنيا و كشاكش ايشان بر سرِ آن ، فريب نخورى ، كه خداوند تو را از آن خبر داده و خودِ دنيا نيز خويشتن را برايت وصف كرده و از زشتى هايش پرده برگرفته است .
پس جز اين نيست كه دنياطلبان،همچون سگانى هستند كه زوزه مى كشند و همانند درندگانى اند كه به دنبال شكارند و از روى خشم بر يكديگر بانگ برمى آورند و تواناترشان، ناتوان را مى دَرَد و بزرگ ترشان ، بر خُردتر چيره مى شود؛ سُتورانى هستند برخى مهار گسسته و برخى رها شده كه عقل هاشان را از كف داده اند و به بيراهه رهسپارند و در بيابانى دشوار ، رها شده اند تا گياهِ آفت و زيان را بچرند ؛ شبانى ندارند كه نگاهبانشان باشد يا بچراندشان!
دنيا ، ايشان را به كوره راه مى بَرَد و ديدگانشان را از فروغ هدايت بر مى بندد .
پس در سرگشتگىِ دنيا آواره اند و در نعمتش غرقه اند و آن را صاحب اختيار خويش شمرده اند . دنيا با ايشان بازى مى كند و آنان با آن سرگرمِ بازى اند و ماوراى آن را فراموش كرده اند .
اندكى بپاى تا سياهى كنار رود ؛ گويى كاروانيان به منزل رسيده اند و كسى [چون مسافر آخرت] كه مى شتابد ، نزديك است كه [ به پيشينيان] بپيوندد . و بدان كه هر كس شب و روزْ مَركَبَش باشد ، هر چند به ظاهر ايستاده باشد ، او را مى بَرَند ؛ و هر چند در آرام و استراحت باشد ، مسافت را طى مى كند .
و به يقين بدان كه هرگز به آرزويت نخواهى رسيد و از مرگ خويش نمى توانى رَست و به همان راهى مى روى كه پيشينيانت رفتند . پس در به دست آوردنِ [ دنيا ]آرام و در مصرفِ آنچه به دست آورده اى ، ميانه رو باش ، كه چه بسا تلاش كه به نابودىِ سرمايه منجر شود . چنان نيست كه هر كس به طلب برخيزد ، روزى اش دهند و هر كه ميانه روى كند ، از روزى محروم مانَد .
نَفْست را از هر پَستى [ دور كن و بدين سان ، آن را ]گرامى دار ، هر چند آن پَستى تو را به نعمت هاى فراوان رسانَد ؛ زيرا هرگز برابرِ آنچه از نَفْس خويش سرمايه مى گذارى ، عوض نخواهى يافت . و بنده ديگرى مباش كه خداوند ، تو را آزاد آفريده است . و چه خيرى است در آن خوبى كه جز با بدى به دست نيايد و آن آسايش كه جز با سختى فراهم نشود؟
و بپرهيز از اين كه مَركَب هاى آزمندى ، تو را به تاخت آورَند و به آبشخورهاى هلاكت اندازند . اگر توانى صاحب نعمتى را ميان خود و خدايت فاصله نيفكَنى ، چنين كن ؛ زيرا تو [ بدون آن واسطه نيز ]قسمت خويش را مى يابى و بهره ات را مى بَرى . همانا اندكِ خداى منزّه ، بزرگ تر و گران مايه تر از فراوانِ خَلقِ اوست ، هر چند همه [ چيزها ]از آنِ او بُوَد .
جبرانِ آنچه به سببِ خاموش ماندنت به دست نياورده اى ، آسان تر است از به دست آوردنِ آنچه به سببِ گفتن ، از دست داده اى ؛ زيرا نگهدارىِ آنچه در ظرف است ، به استحكامِ درپوشِ آن بستگى دارد و حفظِ آنچه در دست دارى ، براى من دوست داشتنى تر از طلبِ چيزى است كه در دستِ غير توست .
تلخىِ نوميدى بهتر از دستِ طلب بردن پيش مردم است . پيشه ورى با پاكْ دامنى ، بهتر از توانگرى با گناه ورزى است . آدمى بيش از ديگران نگهبانِ رازِ خويش است . چه بسا كسى كه به سوى زيان پيش مى تازد [ و خود نمى دانَد] . آن كه فراوان سخن گويد ، ياوه سَرايد . هر كس بينديشد ، بينايى يابد .
با نيكان معاشرت كن تا از ايشان شوى ، و از بدان دورى ورز تا در شمار آنان در نيايى . چه بد خوراكى است ، خوراك حرام! ستم بر ناتوان ، زشت ترين ستم است . جايى كه مُدارا ، درشتى باشد (سود ندهد) ، درشتى مدارا [ و راهِ درمان] است . چه بسا دارو كه خود ، درد بُوَد . چه بسا كسى كه از او انتظار نصيحت نرود ؛ ولى نيكو پند دهد ؛ و چه بسا كسى كه از او نصيحت طلبند و [ با پاسخِ نادرست ،] خيانت ورزد .
زنهار از تكيه كردن بر آرزوها ، كه آرزوها سرمايه هاى مردگان اند و [ شرطِ ]عقل ، به ياد سپردنِ تجربه هاست . بهترين تجربه ات آن است كه تو را پند دهد . فرصت را غنيمت شمار ، پيش از آن كه [ فوت آن ، سببِ ]اندوه گردد . هر جوينده اى يابنده نيست و هر چه از دست شود ، دوباره باز نمى گردد . از دست نهادنِ توشه و تباه كردن آخرت ، تبهكارى است .
هر كارى را سرانجامى است . آنچه برايت مقدّر است ، به زودى تو را خواهد آمد . بازرگان ، خود را به مخاطره مى افكَنَد . چه بسا كمى كه از زياد ، پُربارتر است . در ياورِ فرومايه و دوست غير قابل اعتماد ، خيرى نيست . مادام كه مَركب نورسِ روزگار ، رامِ توست ، با آن مدارا كن . براى كسب سود بيشتر ، خود را به خطر ميفكَن . زنهار كه مَركَبِ ستيزه جويى ، تو را از جاى بركَنَد !
اگر دوستت از تو پيوند گسست ، خويشتن را بر پيوستن به او وادار ؛ و هر گاه از تو كناره گرفت ، به او لطف و نزديكى ورز ؛ و چون بُخل ورزيد ، به او بخشش كن ؛ و اگر دورى گُزيد ، به او نزديك شو ؛ و آن گاه كه درشتى كرد ، با او نَرمى پيشه ساز ؛ و چون گناهى مرتكب شد ، تو پوزش خواه ، چندان كه گويى بنده اويى و او صاحب نعمت توست . [ امّا ]مبادا كه اين پندها را در غير جاى خويش به كار بندى يا درباره ناشايستگان عمل كنى .
دشمنِ دوستت را دوست مگير كه [ اگر چنين كنى ]با دوستت ، دشمنى كرده اى . براى برادرت ، اندرز را خالص گردان ، خواه مطلوبِ او باشد و خواه نامطلوبش . خشم را جرعه جرعه فرو بَر ، كه من شربتى ننوشيده ام كه فرجامش شيرين تر و عاقبتش گواراتر از آن باشد .
با كسى كه با تو درشتى ورزد ، نرمى پيشه كن ، كه زود باشد او نيز با تو نرمى كند . به دشمن خود احسان كن ، كه آن ، شيرين ترينِ دو پيروزى است . اگر خواهى از دوستت بگسلى ، جايى براى آشتى بگذار كه اگر روزى او خواست كه بازگردى ، بتوانى بازگردى . اگر كسى درباره تو گمان نيك بُرد ، [ تو نيز با كارهاى نيك خود ]گمان او را تصديق كن . با تكيه بر اعتمادى كه ميان تو و دوستت برقرار است ، حقّ او را تباه مگردان ، كه هر كس حقّش را تباه كنى ، دوست تو نيست .
مبادا خانواده و بستگانت بى بهره ترين مردم از تو باشند. هرگز به كسى كه از تو دورى مى جويد ، رغبت مَوَرز.مبادا برادرت در قطع پيوند دوستى،از تو در برقرارى پيوند قوى تر باشد يا در بدى كردن ، از تو در نيكى كردن نيرومندتر باشد.ستمِ آن كه به تو ستم مى كند ، بر تو بزرگ نيايد ؛ زيرا او در زيان خود و سود تو مى كوشد . پاداشِ آن كه تو را شادمان مى سازد ، آن نيست كه به وى بدى كنى .
پسر محبوبم! بدان كه روزى دو گونه است : آن كه تو مى جويى اش و آن كه تو را مى جويد و اگر تو نزد او نروى ، او نزد تو مى آيد . چه زشت است فروتنى ، هنگام نيازمندى وجفاپيشگى، به گاه بى نيازى. از دنيا همان قدر بهره [ حقيقى] توست كه با آن ، سراى آخرتت را آباد سازى . اگر بر آنچه از دست داده اى ، بى تابى مى كنى ، پس بر هر چه به دست نياورده اى ، نيز بى تابى كن .
از آنچه بوده ، بر آنچه نبوده ، دلالت جوى ، كه كارها به يكديگر همانند هستند . همچو آن كس مباش كه اندرز برايش سودمند نيست ، مگر آن گاه كه بسيار آزارش كنى ؛ زيرا خردمندان با تربيت ، پند مى پذيرند و چارپايان جز با زدن ، اندرز نمى گيرند . غم هاى رسيده را با نيروى صبر و يقينِ نيك ، از خود بران . هر كه راه ميانه را رها كند ، از مسير بيرون مى رود . دوست به منزله خويشاوند است . دوست ، كسى است كه نهانش راست باشد . خواهش نَفْس ، شريكِ رنج است . چه بسا نزديك است كه از دور ، دورتر است ؛ و چه بسا دور كه از نزديك ، نزديك تر. غريب آن است كه او را دوستى نباشد .
هر كه از حق تجاوز كند ، به تنگ راهه مى افتد . هر كس به قدر و مرتبه خويش اكتفا كند ، منزلتش پاينده تر است . استوارترين رشته پيوند ، رابطه ميان تو و خداست . آن كه اعتنايى به تو نداشته باشد ، دشمن توست . گاه نوميد ماندن [ از چيزى ]به منزله يافتن [ آن ]است ، آن گاه كه آز ورزيدن [ در آن چيز ، به صلاح انسان نباشد و ]مايه تباهى گردد . هر عيبى آشكار شدنى و هر فرصتى دست يافتنى نيست . چه بسا بينا كه در راه به خطا مى رود ، و چه بسا نابينا كه به مقصد مى رسد .
بدى را به تأخير انداز ، كه هر زمان خواهى ، توانى در آن شتاب ورزى . پيوند بريدن از نادان ، برابر است با پيوستن به دانا . هر كه خود را از روزگار در امان شمارد ، روزگار به او خيانت مى كند و هر كه آن را ارج نهد ، روزگار خوارش مى سازد . نه چنين است كه هر كه تير بيفكَنَد ، بر هدف زند . هر گاه زمامدار دگرگون گردد ، زمانه دگرگون مى شود . پيش از [ گزينشِ ]سفر ، هم سفر را بجوى ؛ و پيش از [ گزينشِ ]خانه ، همسايه را بپرس . مبادا سخن خنده آور بر زبان رانى ، هر چند به حكايت از ديگرى باشد .
از مشاوره با زنان بپرهيز ، كه ايشان را رأيى سست و عزمى ناتوان است . زنان را روى پوشيده دار تا چشمشان به مردان [ نامحرم] نيفتد ، كه سختگيرى در پوشيدگى [ و حجاب] بيش از هر چيز آنان را نگاهدارى مى كند . بيرون رفتنِ ايشان [ از خانه ]بدتر از آن نيست كه فردى را كه به وى اطمينان ندارى ، به خانه درآورى . اگر توانى كارى كنى كه جز تو را نشناسد ، چنان كن و كارى را فراتر از آنچه كه مربوط به خود اوست ، به وى مسپار ، كه زن چون گلِ بهارى است نه كفيل دخل و خرج ؛ گرامى داشتنش را از اندازه مگذران و او را به طمع ميفكَن ، چندان كه براى ديگرى ميانجى شود . از غيرت ورزيدنِ نا به جا بپرهيز كه سبب مى شود زنِ درستكار به نادرستى ، و پاك دامن به بدگمانى افتد .
براى هر يك از امر بَرانِ خويش ، كارى تعيين كن و او را به همان بگمار ، تا هر يك وظيفه اش را به عهده ديگرى نگذارد . خويشانت را گرامى دار ؛ زيرا آنان پَر و بال تواَند كه با آنها پرواز مى كنى و اصلِ تواَند كه به آن باز مى گردى و دست تواَند كه با آن حمله مى بَرى . دين و دنيايت را به خدا مى سپارم و از او بهترين سرنوشت را در حال و آينده و دنيا و آخرت ، برايت مى طلبم . والسّلام!». ۲
1.در نهج البلاغة آمده كه امام عليه السلام اين نامه را در «حاضرين» ، جايى نزديك صفّين و در راه منتهى به كوفه ، نوشته است ؛ امّا در كشف المحجّة ، پس از ذكر طرق روايى اهل سنّت براى اين نامه ، آمده : «امام عليه السلام اين نامه را در قِنِّسرين نوشته است» . از آن جا كه قنّسرين منطقه اى نزديك حلب و نه در راه صفّين به كوفه ، بلكه كاملاً در راهِ معكوس آن است ، به نظر مى رسد اين نقل ، صحيح نيست . ابن ابى الحديد گفته است : «امّا اين سخن وى كه امام عليه السلام نامه را در حاضرين نوشته ؛ آنچه ما از ايّام كهن مى خوانديم ، الحاضِرَين بود ؛ يعنى محلّه حلب و محلّه قنّسرين ، كه عبارت است از حومه و اطراف اين سرزمين ها . آن گاه كه در محضر جمعى از استادان ، آن را بدون حرف تعريفِ ال خوانديم ، كسى آن را به معنايى تفسير نكرد . برخى نيز اين كلمه را حاضِرِين ، نه حاضِرَيْن مى خوانند . گروهى نيز برآن اند كه كلمه مزبور ، خناصرين است ، يا به صيغه تثنيه و يا جمع» (شرح نهج البلاغة : ج ۱۶ ص ۵۲) .
2.اين متن در نهج البلاغه و تحف العقول نيز آورده شده ؛ ليكن ترجيح داديم كه آن را از كشف المحجّه نقل كنيم ؛ زيرا هم جامع تر و كامل تر از آن دو است و هم بهتر است كه خواننده با متون ديگر كتب حديثى نيز آشنا گردد ؛ چرا كه در اين دانش نامه ، بسيارى از متون را از نهج البلاغه نقل كرده ايم .