۲۶۲۰.مُروج الذّهب :عمرو ، كاغذى خواست و كاتبى . آن كاتب ـ كه غلامِ عمرو بود ـ به سوى وى رفت تا نخست ، سخن او را بنگارد ، نه ابو موسى را ؛ زيرا عمرو ، قصد فريفتن ابوموسى را داشت .
پس عمرو در حضور جماعت ، به كاتب گفت : بنويس! و همانا تو گواه مايى . و هيچ چيز را كه يكى از ما مى گويد ، ننويس ، مگر آن كه از ديگرى هم نظر پُرسى . اگر آن ديگرى تو را نهى كرد ، ننويس تا رأى ما هر دو يكى شود . بنويس : به نام خداوند بخشنده مهربان . اين است آنچه فلان و فلان بر آن داورى كردند .
غلام نوشت و نخست ، نام عمرو را آورد . عمرو به وى گفت : اى بى مادر! آيا مرا بر ابو موسى پيش مى اندازى ؟! گويى حقّ او را نمى شناسى!
پس غلام ، نخست نام عبد اللّه بن قيس را آورد و نوشت : آن دو چنين توافق كردند : «گواهى مى دهند معبودى جز خداى يگانه نيست ، يكتاست و شريكى ندارد ، و محمّد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده اوست كه خدا با [ نشانه هاى ]هدايت و دين حق ، او را فرستاد تا به ناخواستِ مشركان ، بر همه دين ها پيروزش گردانَد» .
سپس عمرو گفت : و گواهى مى دهيم كه ابو بكر ، خليفه پيامبر خدا ، به كتاب خدا و سنّت پيامبرش رفتار كرد تا آن گاه كه خدا او را نزد خود بركشيد ؛ و همانا حقّى را كه در عهده داشت ، اَدا نمود .
ابو موسى گفت : [ همين را ]بنويس!
سپس عمرو ، همانندِ همان را درباره عُمَر گفت .
ابو موسى گفت : [ همين را ]بنويس!
سپس عمرو گفت : بنويس : و عثمان پس از عمر ، با اتّفاق نظر مسلمانان و با نظر و خشنودىِ شورايى از ياران پيامبر خدا ، خلافت را عهده دار شد ؛ و او مؤمن بود .
ابو موسى اشعرى گفت : ما به اين مراد ، مجلس ترتيب نداده ايم .
عمرو گفت : به خدا سوگند ، او يا مؤمن بوده يا كافر!
ابو موسى گفت : مؤمن بوده است .
عمرو گفت : پس فرمانش دِه تا بنويسد .
ابو موسى گفت : بنويس!
عمرو گفت : عثمان ، آن گاه كه كشته شد ، ظالم بود يا مظلوم؟
ابو موسى گفت : آرى ؛ مظلوم بود .
عمرو گفت : آيا خداوند ، اين قدرت را به اختياردار مظلوم نداده تا خونخواهى اش كند؟
ابو موسى گفت : آرى!
عمرو گفت : آيا تو براى عثمان ، اختياردارى برتر از معاويه مى شناسى؟
ابو موسى گفت : نه!
عمرو گفت : آيا معاويه اختيار ندارد قاتل عثمان را هر جا هست ، بجويد تا يا او را بكشد و يا از اين كار درمانَد؟
ابو موسى گفت : آرى!
عمرو به كاتب گفت : بنويس! و ابو موسى هم به وى امر كرد و او نوشت .
سپس عمرو گفت : ما دليل اقامه مى كنيم كه على ، عثمان را كشته است .
ابوموسى گفت:اين،ماجرايى است كه در اسلام رخ داده؛ ولى ما براى چيزى جز آن گرد آمده ايم . پس چيزى بياور كه خداوند با آن ، كار امّت محمّد صلى الله عليه و آله را به سامان آورَد .
عمرو گفت : آن چيست؟
ابو موسى گفت : همانا مى دانى كه عراقيان هرگز معاويه را دوست نمى دارند . شاميان نيز هرگز على را نمى پسندند . پس بيا تا هر دو را خلع كنيم و عبد اللّه بن عمر را جايگزين سازيم! و عبد اللّه بن عمر ، داماد ابو موسى بود .