۲۶۲۱.العقد الفريدـ به نقل از ابو الحسن ، در بيان گردهمايى دو داور ـ: براى عمرو بن عاص و ابوموسى ، مكانى خلوت فراهم آمد تا در آن گرد آيند . پس عمرو بن عاص ، سه روز به ابوموسى مهلت داد و آن گاه ، انواع خوراك ها را به وى عرضه كرد و با آنها اشتهايش را برمى انگيخت . چون ابو موسى سير بخورد ، عمرو با وى چنين نجوا كرد : اى ابو موسى! تو بزرگِ اصحاب محمّد هستى و در ميان ايشان ، صاحب فضيلت و پيشينه اى . مى بينى كه امّت در چه فتنه كورى قرار گرفته كه با آن ، اميد بقايش نيست . آيا مى خواهى فرخنده فالِ اين امّت باشى و خداوند به دست تو ، خون ايشان را حفظ كند؟ خداوند درباره حفظ يك تن مى فرمايد : «هر كه يك تن را زنده سازد ، گويى همه مردم را زنده ساخته است» . پس چگونه است حالِ آن كس كه جان هاى همه اين مردم را حفظ كند؟
ابو موسى به وى گفت : چگونه چنين شود؟
گفت : تو على بن ابى طالب را خلع مى كنى و من معاوية بن ابى سفيان را بر كنار مى سازم ؛ و سپس براى اين امّت ، مردى را بر مى گزينيم كه در اين آشوبْ حاضر نبوده ، در آن دست نداشته باشد .
ابو موسى به او گفت : و آن كس كيست؟
عمرو بن عاص كه دريافته بود ابوموسى به عبد اللّه بن عمر نظر دارد ، به وى گفت : عبد اللّه بن عمر!
ابو موسى گفت : همانا او چنين است كه ياد كردى . امّا من چگونه به تو اطمينان كنم؟
عمرو به وى گفت : اى ابو موسى! «هَلا كه به ياد خدا دل ها آرام مى گيرد!» . هر عهد و پيمانى كه مى خواهى ، بستان تا خشنود شوى .
سپس عمرو بن عاص ، هر گونه عهد و ميثاق و سوگندِ به تأكيد را بر خود واجب ساخت ، چندان كه آن پيرمرد ، مبهوت ماند و به او گفت : رضايت دادم!