۲۴۸۶.الأخبار الطّوال :حبيب بن مسلمه كه جناح چپِ [ سپاه] معاويه را فرماندهى مى كرد ، به جناح راستِ [ سپاهِ ]على عليه السلام يورش آورد . پس ايشان از هم پراكنده شدند و سپس بازگشتند و حمله اى آوردند . على عليه السلام كه اين صحنه را مى نگريست ، به سهل بن حُنَيف گفت : «با حجازيانِ همراهِ خويش ، به نبرد برخيز تا جناح راست را يارى كنى» .
پس سهل همراه حجازيانِ پيرامونش ، به [ يارى ]جناح راست روان شد . دسته هايى انبوه از سپاه شام به رويارويى ايشان آمدند و اجتماع او و همراهانش را از هم پراكندند تا به سوى على عليه السلام كه در قلب سپاه مى جنگيد ، رسيدند . بدين سان ، قلب سپاه كه على عليه السلام در آن بود ، [ نيز ]دچار گسيختگى شد و تنها پايداران و دليرْ مردان با على عليه السلام ماندند . پس وى اسبش را به سوى جناح چپ سپاهش هِى زد ؛ جايى كه [ مردان قبيله ]ربيعه در برابر شاميانِ مقابلِ خويش ايستاده ، پايدارى مى كردند .
زيد بن وَهْب گفت : [ گويى اكنون] على را مى بينم كه به سوى [ مردان ]ربيعه مى رفت و پسرانش ، حسن و حسين و محمّد ، همراهش بودند ، در حالى كه تير از ميانِ گوش ها و پشتش مى گذشت و پسرانش با جان خويش از او محافظت مى كردند .
آن گاه ، على عليه السلام به جناح چپ نزديك شد كه اشتر در آن جاى داشت و با شمشير روياروى سپاه شام ايستادگى مى كرد . پس على عليه السلام او را ندا داد و گفت : «به سوى آن گريزندگان رو و به ايشان بگو : كجا مى توانيد از مرگى كه حريفش نمى شويد ، به سوى حياتى كه برايتان نمى پايد ، بگريزيد؟» .
اشتر ، اسبش را پيش راند و در برابر گريختگان قرار گرفت و نداشان داد : اى مردم! به سوى من آييد ؛ به سوى من آييد! من مالك بن حارث هستم . امّا آنان به وى توجّهى نكردند . به نظرش رسيد كه بايد [ نام مشهور] خود را بشناساند . پس گفت : اى مردم! من اشتر هستم. مردم به سوى وى شتافتند و وى با ايشان به جناح چپ سپاه شام يورش بُرد و با آنان به سختى درگير گشت تا سپاه شام از هم گسيخته شد .