۲۶۷۲.الكامل ، مبرّد :دانشوران ، به طرق مختلف ، روايت كرده اند كه چون على عليه السلام ، عبد اللّه بن عبّاس را براى مناظره نزد خوارج فرستاد ، وى به آنها گفت : چه سبب شد كه بر امير مؤمنان عصيان مى ورزيد؟
گفتند : حقّا كه او امير مؤمنان بود ، امّا آن گاه كه در دين خدا ، داور برگزيد ، از ايمان بيرون شد . پس بايد بعد از اقرار به كفر ، توبه كند تا ما به سويش بازگرديم .
ابن عبّاس گفت : براى مؤمنى كه ايمانش به شك در نياميخته ، سزاوار نيست كه به كفر خود اقرار ورزد .
گفتند : او داور برگزيد!
گفت : همانا خداى عز و جل در مسئله قتل صيد ، ما را به داورى امر فرموده و گفته است : « ... دو عادل از شما در آن داورى كنند» . پس چرا در [ مسئله ]پيشوايى كه بر مسلمانان دشوار شده ، چنين نباشد؟
گفتند : [ امّا] در اين جا ، داورى به زيان او شد و از اين رو ، وى [نتيجه آن را ]نپذيرفت .
گفت : داورى همانند پيشوايى است . وقتى پيشوا فاسق شود ، نافرمانى از او واجب مى گردد . همين گونه اند داوران ، كه هر گاه [ با حق] مخالفت ورزند ، گفتارشان كنار نهاده مى شود .
برخى از خوارج به يكديگر گفتند : دليل آورى قريش را ، حجتى بر ضدّ خويش نسازيد! اين مرد از كسانى است كه خداى عز و جل درباره ايشان فرموده است : «بلكه آنان مردمى ستيزه جويند» . و نيز فرموده است : «تا قوم ستيزه گر را انذار دهى!» .