۲۶۷۴.تاريخ الطبرىـ به نقل از عمارة بن ربيعه ، در بيان جريان خوارج ـ: على عليه السلام ، ابن عبّاس را به سوى آنان روان كرد و گفت : «در پاسخگويى و جدال با ايشان ، شتاب نكن تا من فرا رسم» .
ابن عبّاس به سوى آنان حركت كرد تا به ايشان رسيد . آنان به جانبش روى آورده ، گفتار آغاز كردند . وى درنگ نورزيد و با آنان به استدلال پرداخت و گفت : از [تعيينِ ]داوران چه عيبى جستيد ، حال آن كه خداوند عز و جل فرموده است : «اگر آن دو داور خواهان اصلاح باشند ، خدا ميانشان سازگارى پديد مى آوَرد» . پس چرا درباره امّت محمّد صلى الله عليه و آله چنين نباشد؟
خوارج گفتند : ما گفتيم كه آنچه خداوند ، داورى درباره آن را به مردم وا نهاده و دستور فرموده كه در آن به انديشه و اصلاح پردازند ، همان گونه كه او امر فرموده ، بر عهده مردم است . امّا آنچه خداوند در آن حكم فرموده و آن را قطعى كرده ، بندگان را نرسد كه در آن بينديشند و رأى دهند . [ از باب مثال ]خداوند ، حكم زناكار را صد تازيانه مقرّر فرموده و حكم سارق را بريدنِ دست ، و بندگان را روا نيست كه در اين گونه امور نظر دهند .
ابن عبّاس گفت : همانا خداى عز و جل مى فرمايد : «دو داور از شما به آن حكم كنند» .
گفتند : آيا حكم درباره صيد و اختلاف ميان زن و همسرش را همانند حكم در جان هاى مسلمانان قرار مى دهى؟
و [ نيز] خوارج گفتند كه به ابن عبّاس گفتيم : همين آيه را ميان خود و تو دليل مى شمريم . آيا نزد تو [ عمرو ]ابن عاص عادل است ، حال آن كه ديروز با ما مى جنگيد و خون ما را مى ريخت؟ اگر او عادل است ، پس ما عادل نيستيم ، زيرا با وى مى جنگيم . شما در كار خداوند ، مردان را داور كرده ايد ، حال آن كه خداوند عز و جل حكم خويش را درباره معاويه و جماعتش قطعى فرموده كه يا كشته شوند و يا [ به حق ]بازگردند . پيش از اين، هر چه ايشان را به كتاب خداى عز و جل فرا خوانديم ، از آن سر باز زدند . آن گاه ، شما ميان خود و او پيمان نامه اى نگاشتيد و به سازش و آزادىِ آمد و شد تن داديد ؛ در حالى كه خداى عز و جل از هنگام نزول سوره توبه ، آزادىِ آمد و شد و سازش ميان مسلمانان و كافران حربى را ممنوع شمرد ، مگر آن كه جزيه بپردازند .