۲۶۷۷.الأخبار الطوالـ در بيان دليل آورى هاى امام على عليه السلام نزد خوارج ـ:على عليه السلام گفت : «مردى از شما كه خود مى پسنديد ، به سوى من آيد تا گفتگو كنيم . اگر حجّت بر من واجب افتاد ، نزد شما اقرار مى ورزم و به درگاه خدا توبه مى كنم ؛ و اگر بر شما واجب افتاد ، شما از خداوندى كه به سويش باز مى گرديد ، پروا ورزيد» .
خوارج به عبد اللّه بن كوّاء ـ كه از بزرگانشان بود ـ ، گفتند : به سوى او روان شو تا با وى احتجاج كنى .
ابن كوّاء به سوى على عليه السلام حركت كرد . على عليه السلام گفت : «آيا اين را پسنديديد؟» .
گفتند : آرى! .
گفت : «بار خدايا! گواه باش ، كه گواهىِ تو بَس است!» .
[ سپس] على عليه السلام گفت : «اى ابن كوّاء! پس از تن دادن به ولايتم و جنگيدنتان به همراهى ام و فرمان بردارى تان از من ، چه عيبى در من يافتيد؟! چرا در نبرد جَمَل از من سر بر نتافتيد؟» .
ابن كوّاء گفت : آن جا ، حَكَميّت (داورى) در ميان نبود!
على عليه السلام گفت : «اى ابن كوّاء! آيا من بيشتر بر هدايتم يا پيامبر خدا؟» .
ابن كوّاء گفت : پيامبر خدا .
على عليه السلام گفت : «آيا سخن خداى عز و جل را [ در ماجراى مُباهله] نشنيده اى : «بگو: بياييد تا ما پسران خود را و شما پسرانتان را ، و ما زنان خود را و شما زنانتان را ، و ما جان هاى خود را و شما جان هايتان را فرا خوانيم» ؟ آيا خداوند ترديد داشت كه آنان ناراست مى گويند؟» .
گفت : اين احتجاجى بود بر ايشان ؛ امّا تو آن گاه كه داورى را پذيرفتى ، در [ حقّانيّت ]خويش ترديد كردى . پس ما به ترديد كردن در تو سزاوارتريم .
گفت : «همانا خداى فرازمند مى فرمايد : «شما كتابى از جانب خدا بياوريد كه از آن دو هدايتگرتر باشد تا من از آن پيروى كنم» » .
ابن كوّاء گفت : اين نيز احتجاجى از وى بود با ايشان .
و همچنين به همين گونه ، على عليه السلام با ابن كوّاء استدلال مى كرد كه ابن كوّاء گفت : تو در همه سخنانت ، راست گفتارى ، جز آن كه با پذيرش داورىِ آن دو داور ، كفر ورزيدى .
على عليه السلام گفت : «واى بر تو ، اى ابن كوّاء! همانا جز اين نيست كه من فقط ابو موسى را داورى دادم ؛ و عمرو را معاويه داور ساخت» .
ابن كوّاء گفت : پس ابو موسى كافر شد .
على عليه السلام گفت : «واى بر تو! او چه زمان كافر شد؟ آن گاه كه من او را برگزيدم يا آن زمان كه وى حكم كرد؟» .
گفت : نه ؛ بلكه آن زمان كه حكم كرد .
گفت : «آيا نديدى كه من او را در حالى كه مسلمان بود ، برگزيدم و به گفته تو ، پس از آن كه من برگزيدمش ، كفر ورزيد؟ آيا در نظر تو ، اگر پيامبر خدا مردى از مسلمانان را به سوى گروهى از كافران مى فرستاد تا ايشان را به جانب خدا فرا خوانَد و او آنان را به غير خدا فرا مى خوانْد ، پيامبر خدا را گناهى بود؟» .
گفت : نه .
گفت : «واى بر تو! پس اگر ابو موسى گم راه گشت ، مرا چه گناهى است؟ آيا با گم راهىِ ابو موسى ، بر شما روا مى شود كه شمشيرهاتان را بر دوش افكنيد و با آن متعرّض مردم شويد؟» .
چون بزرگانِ خوارج چنين شنيدند ، به ابن كوّاء گفتند : باز گرد و گفتگو با اين مرد را وا گذار!
پس وى نزد يارانش بازگشت و آن قوم ، همچنان در گم راهى ماندند .