۲۶۷۸.الكامل ، مبرّدـ در بيان ماجراى خوارج ـ: روايت شده است كه در آغاز خروج ايشان بر على عليه السلام ، وى صَعصَعة بن صُوحان عبدى ـ كه او را پيش تر به جانب آنان فرستاده بود ـ و زياد بن نضر حارثى را همراه عبد اللّه بن عبّاس فرا خوانْد و به صعصعه گفت : «چنان كه تو ديدى ، آنان بيشتر گردِ كدام كس را گرفته اند؟» .
گفت : يزيد بن قيس اَرحَبى .
پس على عليه السلام به سوى آنان در حَروراء مَركَب رانْد و در ميان ايشان گشت تا به خيمه يزيد بن قيس رسيد و در آن ، دو ركعت نماز گزارْد . سپس بيرون آمد و بر كمان خويش تكيه زد و به مردم روى كرد و گفت : «اين است آن جايگاهى كه هر كس در آن پيروز شود ، در روز قيامت پيروز شده است . شما را به خداوند سوگند مى دهم ، آيا از ميان خويش ، كسى را مى شناسيد كه بيش از من از داورى بيزار بوده باشد؟» .
گفتند : خداى را ، نه!
گفت : «آيا مى دانيد كه شما مرا به پذيرش داورى وا داشتيد؟» .
گفتند : خداى را ، آرى!
گفت : «پس بر چه پايه ، با من مخالفت كرديد و به من اعلام جنگ نموديد شكسته ايد؟» .
گفتند : ما گناهى بزرگ مرتكب شديم و نزد خدا توبه كرديم . تو [ نيز] از اين گناه نزد خدا توبه كن و از او آمرزش خواه ، تا به سويت بازگرديم .
على عليه السلام گفت : «همانا من از هر گناهى نزد خدا توبه مى كنم» .
پس شش هزار تن از ايشان با وى بازگشتند . آن گاه كه در كوفه استقرار يافتند ، چنين رواج دادند كه على ، از داورى بازگشته و آن را گم راهه شمرده است ؛ وگفتند : همانا امير مؤمنان در انتظار است تا مَركَب ها فربه شوند و اموال گرد آيد و سپس به سوى شام حمله بَرَد .
پس اشعث بن قيس نزد على عليه السلام آمد و گفت : اى امير مؤمنان! مردم مى گويند كه تو داورى را گم راهه شمرده اى و انتخاب داور را كفر دانسته اى .
پس على عليه السلام مردم را مخاطب ساخت و گفت : «هر كس مى پندارد من از داورى بازگشته ام ، دروغ مى گويد ؛ و هر كس آن را گم راهه مى داند ، خودْ گم راه تر است» . آن گاه ، خوارج از مسجد بيرون شدند و شعار تحكيم (لا حكم إلّا للّه ) سر دادند .
به على عليه السلام گفته شد : آنان بر تو خروج كرده اند .
گفت : «من با ايشان نمى جنگم تا آن گاه كه ايشان با من بجنگند ؛ و به زودى چنين مى كنند!» .