۲۶۷۹.تاريخ الطبرىـ به نقل از عمارة بن ربيعه ، در بيان ماجراى خوارج ـ: على عليه السلام ، زياد بن نضر را به سوى ايشان روانه كرد و گفت : «بنگر آنان بيشتر گِرد كدام يك از سَرانشان را گرفته اند» .
پس وى تأمّل كرد و به او خبر داد كه آنان ، بيش از همه ، پيرامون يزيد بن قيس گرد آمده اند .
على عليه السلام ، همراه گروهى ، روان شد تا نزد ايشان رسيد و به خيمه يزيد بن قيس درآمد و در آن داخل شد و همان جا وضو ساخت و دو ركعت نماز گزارْد و حكومت اصفهان و رى را به او وا نهاد . سپس برون آمد تا نزد خوارج رسيد كه مشغول مذاكره با ابن عبّاس بودند و گفت : «سخن گفتن با ايشان را ادامه نده! خدايت رحمت كند ؛ مگر تو را [ از اين كار] نهى نكرده بودم؟» .
سپس سخن را آغاز كرد و پس از سپاس و ستايش خداى عز و جل گفت : «بار خدايا! اين ، جايگاهى است كه هر كس در آن پيروز شود ، پيروزى در روز قيامت شايسته اوست ؛ و هر كس در آن ، سخن گويد و تباهى زايد ، در آخرتْ نابينا و گم راه است .
آن گاه به ايشان گفت : «پيشواى شما كيست؟» .
گفتند : ابن كوّاء!
على عليه السلام گفت: «چه چيز شما را بر ما شورانده است؟».
گفتند : پذيرش داورى در جنگ صفّين ، از جانب شما .
گفت : «شما را به خداوند سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد آن گاه كه ايشان قرآن ها را برافراشتند ، شما گفتيد : دعوت آنان به كتاب خدا را اجابت مى كنيم ؛ و من به شما گفتم : من اين قوم را بيش از شما مى شناسم ؛ آنان نه اهل دين اند و نه قرآن . من در كودكى و بزرگ سالى با ايشان معاشرت داشته ام و مى شناسمشان . آنها بدترينِ كودكان و بدترينِ بزرگان اند ؛ بر حق و راستىِ خويش به پيش رويد ؛ جز اين نيست كه اين قرآن ها به نيرنگ و نفاق و حيله برافراشته شده است امّا شما رأى مرا پس زديد و گفتيد : نه! ما دعوت ايشان را مى پذيريم . و من به شما گفتم : به ياد داشته باشيد سخنم را و اين كه مرا نافرمانى كرديد .
پس آن گاه كه جز به داورى ، به چيزى ديگر خشنود نشديد ، من بر دو داور شرط كردم كه آنچه را قرآن زنده داشته ، زنده دارند و آنچه را قرآن ميرانده ، بميرانند .
پس اگر به حكم قرآن داورى كرده اند ؛ ما را نرسد كه با آن داور كه به حكم قرآن داورى كرده ، مخالفت كنيم ؛ و اگر از حكم قرآن سر پيچيده اند ، ما از حكم آنان بيزاريم» .
به وى گفتند : حال به ما خبر دِه آيا داور كردنِ مردان درباره جان انسان ها را عادلانه مى دانى؟
گفت : «ما مردان را داور نكرديم ، بلكه قرآن را به داورى برگزيديم ؛ و اين قرآن ، تنها خطّى است نگاشته شده ميان دو جلد كه خود ، سخن نمى گويد ، بلكه مردان اند كه از زبان آن سخن مى گويند» .
گفتند : پس بگو چرا ميان خود و ايشان ، مهلت قرار دادى؟
گفت : «تا نادان دريابد و عالم ، ثابت قدم شود ؛ اميد كه خداى عز و جل در اين مدّتِ آرامش ، اين امّت را اصلاح سازد . به شهر خويش وارد شويد ؛ خدايتان رحمت كناد!» .
پس آنان همگى داخل شدند .