۲۶۸۰.العقد الفريدـ در بيان گفتگوى امام عليه السلام با ابن كوّاء ـ: على عليه السلام به وى گفت : «اى ابن كوّاء! هر كس در اين دين گناهى مرتكب شود كه در اسلام ، بدعت شمرده گردد ، او را از همان گناه توبه مى دهيم ؛ و همانا توبه تو آن است كه هدايتى را كه از آن برون شده اى ، بشناسى و ضلالتى را كه بدان داخل گشته اى ، دريابى» .
ابن كوّاء گفت : ما انكار نمى كنيم كه فريب خورده ايم .
عبد اللّه بن عمرو بن جرموز ـ كه از قاريانِ اهل حروراء بود ـ ، به على عليه السلام گفت : به خدا سوگند ، ما [ معناى] اين آيه را درك كرديم : «الف لام ميم! آيا مردم پنداشتند كه همين كه بگويند ايمان آورديم ، وا نهاده مى شوند و آزموده نمى گردند؟» .
پس بازگشتند و وراى على عليه السلام ، نماز ظهر گزاردند و همراه او به كوفه بازآمدند . از آن پس ، درباره بازگشتشان به اختلاف افتادند و برخى ، ديگرى را سرزنش كرد .
3 / 5
شكيبايى امام بر آزارِ خوارج و مدارا با ايشان
۲۶۸۱.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابو رزين ـ: آن گاه كه داورى رخ داد و على عليه السلام از صفّين بازگشت ، اينان در حالى بازگشتند كه از وى جدا شده بودند و چون به نهر رسيدند ، همان جا ماندند .
على عليه السلام همراهِ [ ديگر] مردم به كوفه درآمد و ايشان در حَروراء فرود آمدند . على عليه السلام ، عبد اللّه بن عبّاس را نزد ايشان فرستاد . پس وى بازگشت بى آن كه كارى كند . سپس على عليه السلام نزد آنان رفت و با ايشان سخن گفت ، چندان كه ميانشان خشنودى تحقّق يافت و به كوفه درآمدند .
پس مردى نزد على عليه السلام آمد و گفت : همانا مردم مى گويند كه تو ، به درخواست ايشان ، از كفر خود بازگشته اى!
آن گاه ، على عليه السلام در هنگام نماز ظهر ، با مردم سخن گفت و از آن شايعه ياد كرد و آن را زشت شمرد . پس خوارج از هر گوشه مسجد پراكنده شدند و گفتند : حكم ، تنها از آنِ خداست!
مردى كه دو انگشت خود را در گوش هايش فرو برده بود ، پيشاپيش امام عليه السلام ايستاد و اين آيه را خواند : «همانا به تو و آنان كه پيش از تو بوده اند ، وحى شد كه اگر شرك ورزى ، كارت تباه خواهد شد و از جمله زيانكاران خواهى بود» .
على عليه السلام [ در پاسخش اين آيه را تلاوت] فرمود : «شكيبا باش ، كه وعده خدا حق است ؛ و مبادا آنان كه يقين ندارند ، تو را بى ثبات كنند!» .