433
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج6

۲۶۹۱.تاريخ الطبرىـ به نقل از حميد بن هلال ـ: خوارجى كه از بصره حركت كرده بودند ، آمدند تا به برادرانشان در كناره نهر نزديك شدند . پس دسته اى از ايشان كه در راه بودند ، به مردى برخوردند كه زنى را بر خرى سوار كرده ، شتابان پيش مى بُرد . پس به كنارش رفتند و او را فرا خواندند و به تهديد ، هراسانش ساختند و به وى گفتند : تو كيستى؟
گفت : من عبد اللّه هستم فرزند خَبّاب ، كه صحابى پيامبر خدا بود . سپس خَم شد تا جامه اش را كه هنگام هراساندن او از اندامش بر زمين افتاده بود ، بردارد .
به او گفتند : آيا تو را به هراس افكنديم؟
گفت : آرى .
او را گفتند : تو را بيمى نيست! پس ما را از پدرت حديثى روايت كن كه وى از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده باشد ؛ اميد كه خداوند ، ما را از آن سود دهد .
گفت : پدرم از پيامبر خدا روايت كرد كه آشوبى در پيش است كه در آن ، دل مرد مى ميرد ، همان سان كه بدنش مى ميرد . در آن [ فتنه ، آدمى] شبانگاه مؤمن است و صبحگاهان ، كافر؛ و روز را به كفر آغاز مى كند و به ايمان پايان مى دهد .
گفتند : اين حديث را از تو پرسيديم . حال بگو درباره ابو بكر و عمر چه رأيى دارى؟
وى آن دو را به نيكى ستود .
گفتند : درباره عثمان چه مى گويى ؛ در آغاز خلافتش و در پايانش؟
گفت : او هم در آغاز و هم در پايان خلافتش ، بر حق بود .
گفتند : چه مى گويى درباره على ، پيش و پس از داورى؟
گفت : همانا او خداشناس تر از شما و در دينش پرهيزگارتر و بصيرتر است .
سپس گفتند : همانا تو از خواهش نَفْس پيروى مى كنى و مردان را به نامشان نه كارهاشان ، پى مى گيرى . به خدا سوگند ، تو را مى كشيم ، به گونه اى كه هيچ كس را نكشته ايم .
پس او را گرفتند و كتفش را بستند و سپس وى و زن او را كه در پايان دوره باردارى بود ، با خود بردند و زير نخلى پُر بار ، فرود آمدند . از آن درخت ، خرمايى فرو افتاد . يكى از خوارج ، آن خرما را برگرفت و در دهان خود گذاشت . يكى ديگر از ايشان به او گفت : از راه غير حلال و بدون پرداخت وجه [ مى خورى]؟
آن مرد خرما را از دهانش به بيرون افكند . سپس شمشيرش را برگرفت و به سمت راست رفت . در اين حال ، خوكى از آنِ يكى از ذِمّى ها از كنار وى عبور كرد . آن مرد ، خوك را به شمشيرش زد . گفتند : اين [ كار] ، فساد در زمين است .
آن گاه صاحب خوك آمد و به ازاى خوكش ، [ وى را تاوان دادند تا ]راضى اش كردند .
چون ابن خبّاب اين كار را از ايشان ديد ، گفت : اگر در آنچه [ از شما ]مى بينم ، صادقيد ، پس مرا از شما بيمى نيست . من مسلمانم و در اسلام ، بدعتى نياورده ام ؛ و همانا مرا امان داديد و گفتيد كه بيمى بر من نيست .
پس خوارج او را آوردند و به پهلو خواباندند و سرش را بريدند ؛ و خونش در آب ، روان گشت . سپس به سوى آن زن آمدند . او گفت : همانا من تنها يك زن هستم . آيا خداى را پروا نمى كنيد؟
پس شكمش را دريدند و سه زن از [ قبيله] طَى را هم كشتند و اُمّ سنان صيداوى را [ هم] از پاى درآوردند .


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج6
432

۲۶۹۱.تاريخ الطبري عن حميد بن هلال :إنَّ الخارِجَةَ الَّتي أقبَلَت مِنَ البَصرَةِ جاءَت حَتّى دَنَت مِن إخوانِها بِالنَّهرِ ، فَخَرَجَت عِصابَةٌ مِنهُم ، فَإِذا هُم بِرَجُلٍ يَسوقُ بِامرَأَةٍ عَلى حِمارٍ ، فَعَبَروا إلَيهِ ، فَدَعَوهُ ، فَتَهَدَّدوهُ وأفزَعوهُ ، وقالوا لَهُ : مَن أنتَ ؟ قالَ : أنَا عَبدُ اللّهِ بنُ خَبّابٍ صاحِبِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . ثُمَّ أهوى إلى ثَوبِهِ يَتَناوَلُهُ مِنَ الأَرضِ ، وكانَ سَقَطَ عَنهُ لَمّا أفزَعوهُ .
فَقالوا لَهُ : أفزَعناكَ ؟
قالَ : نَعَم .
قالوا لَهُ : لا رَوعَ عَلَيكَ ، فَحَدِّثنا عَن أبيكَ بِحَديثٍ سَمِعَهُ مِنَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ؛ لَعَلَّ اللّهَ يَنفَعُنا بِهِ .
قالَ : حَدَّثَني أبي عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أنَّ فِتنَةً تَكونُ ، يَموتُ فيها قَلبُ الرَّجُلِ كَما يَموتُ فيها بَدَنُهُ ، يُمسي فيها مُؤمِنا ويُصبِحُ فيها كافِرا ، ويُصبِحُ فيها كافِرا ويُمسي فيها مُؤمِنا .
فَقالوا : لِهذَا الحَديثِ سَأَلناكَ ، فَما تَقولُ في أبي بَكرٍ وعُمَرَ ؟
فَأَثنى عَلَيهِما خَيرا .
قالوا : ما تَقولُ في عُثمانَ ، في أوَّلِ خِلافَتِهِ وفي آخِرِها ؟
قالَ : إنَّهُ كانَ مُحِقّا في أوَّلِها وفي آخِرِها .
قالوا : فَما تَقولُ في عَلِيٍّ قَبلَ التَّحكيمِ وبَعدَهُ ؟
قالَ : إنَّهُ أعلَمُ بِاللّهِ مِنكُم ، وأشَدُّ تَوَقِّيا عَلى دينِهِ ، وأنفَذُ بَصيرَةً .
فَقالوا : إنَّكَ تَتَّبِعُ الهَوى ، وتُوالِي الرِّجالَ عَلى أسمائِها لا عَلى أفعالِها ، وَاللّهِ لَنَقتُلَنَّكَ قِتلَةً ما قَتَلناها أحَدا . فَأَخَذوهُ فَكَتَفوهُ ، ثُمَّ أقبَلوا بِهِ وبِامرَأَتِهِ وهِيَ حُبلى مُتِمٌّ ۱ ، حَتّى نَزَلوا تَحتَ نَخلٍ مَواقِرَ ، فَسَقَطَت مِنهُ رُطَبَةٌ ، فَأَخَذَها أحَدُهُم فَقَذَفَ بِها في فَمِهِ ، فَقالَ أحَدُهُم : بِغَيرِ حِلِّها وبِغَيرِ ثَمَنٍ ! فَلَفَظَها وألقاها مِن فَمِهِ . ثُمَّ أخَذَ سَيفَهُ ؛ فَأَخَذَ يَمينَهَ فَمَرَّ بِهِ خِنزيرٌ لِأَهلِ الذِّمَّةِ ، فَضَرَبَهُ بِسَيفِهِ ، فَقالوا : هذا فَسادٌ فِي الأَرضِ ! فَأَتى صاحِبُ الخِنزيرِ فَأَرضاهُ مِن خِنزيرِهِ .
فَلَمّا رَأى ذلِكَ مِنهُمُ ابنُ خَبّابٍ قالَ : لَئِن كُنتُم صادِقينَ فيما أرى فَما عَلَيَّ مِنكُم بَأسٌ ، إنّي لَمُسلِمٌ ، ما أحدَثتُ فِي الإِسلامِ حَدَثا ، ولَقَد أمَّنتُموني ؛ قُلتُم : لا رَوعَ عَلَيكَ .
فَجاؤوا بِهِ فَأَضجَعوهُ ، فَذَبَحوهُ ، وسالَ دَمُهُ فِي الماءِ . وأقبَلوا إلَى المَرأَةِ ، فَقالَت : إنّي إنَّما أنَا امرَأَةٌ ، أ لا تَتَّقونَ اللّهَ ! فَبَقَروا بَطنَها ، وقَتَلوا ثَلاثَ نِسوَةٍ مِن طَيِّءٍ ، وقَتَلوا اُمَّ سِنانٍ الصَّيداوِيَّةَ . ۲

1.أتمّت الحُبلى فهي مُتِمٌّ : إذا تمّت أيّام حملها (لسان العرب : ج ۱۲ ص ۶۸ «تمم») .

2.تاريخ الطبري : ج ۵ ص ۸۱ ، الكامل في التاريخ : ج ۲ ص ۴۰۳ ، أنساب الأشراف : ج ۳ ص ۱۴۲ عن أبي مجلز ، الإمامة والسياسة : ج ۱ ص ۱۶۷ كلاهما نحوه .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج6
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: حسینی، سید ابوالقاسم؛ محدثی، جواد
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 77360
صفحه از 604
پرینت  ارسال به