457
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج6

۲۷۰۷.كنز العمّالـ به نقل از ابوسليمان مرعش ـ: آن گاه كه على عليه السلام به نهروان رهسپار گشت ، من با وى همراه شدم . على عليه السلام گفت : «سوگند به آن كه دانه را شكافيد و جنبنده را آفريد ، ايشان [حتّى ]ده تن از شما را نمى كشند و از خودِشان [ هم ]ده تن باقى نمى مانند» .
چون مردم اين را شنيدند ، بر آنان هجوم بردند و هلاكشان كردند .

۲۷۰۸.الإرشادـ به نقل از جُنْدَب بن عبد اللّه اَزْدى ـ: من در جَمَل و صِفّين با على عليه السلام همراه بودم و در نبرد با كسانى كه وى با ايشان جنگيد ، ترديد نورزيدم . امّا وقتى در نهروان فرود آمديم،ترديد در من راه يافت و گفتم : قاريان و برگزيدگانِ خود را مى كشيم؟ اين ، كارى بس گران است!
پگاهان ، برون آمده ، با مَشكى آب در دست ، قدم زدم ، چندان كه از صف ها جدا شدم . پس نيزه ام را در زمين فرو كردم و سپرم را بر آن نهادم و [ سايبانى ساخته ]خود را از تابش آفتاب پوشاندم . نشسته بودم كه على امير مؤمنان ، نزد من آمد و مرا گفت : «اى برادر اَزدى! آيا آب براى طهارت دارى؟» .
گفتم : آرى .
سپس مَشك آب را به وى دادم . او چندان دور شد كه نديدمش . سپس در حالى كه وضو ساخته بود ، برگشت و در سايه سپر نشست . در اين حال ، سوارى پيش آمد كه در جستجوى او بود .
گفتم : اى امير مؤمنان! اين سوار تو را مى جويد .
گفت : «به وى اشاره كن!» .
او را اشاره كردم و آمد . گفت : اى امير مؤمنان! آن جماعت عبور كردند و از نهر برگذشتند .
گفت : «نه! عبور نكرده اند» .
گفت : چرا ؛ به خدا سوگند ، بر گذشتند .
گفت : «نه! چنين نكرده اند» .
گفت : همانا كه چنين است .
در اين حال ، ديگرى آمد و گفت : اى امير مؤمنان! آنان عبور كردند .
گفت : «نه! عبور نكرده اند» .
گفت : به خدا سوگند ، نزدت نيامدم ، مگر آن گاه كه پرچم ها و بارها[ يشان] را در آن سو ديدم .
گفت : «به خدا سوگند ، چنين نكرده اند ! همانا همين جا هلاكتگاه و جاى ريختن خون ايشان است» .
سپس برخاست و من [ هم] با وى برخاستم . با خود گفتم : سپاس ، از آنِ خدايى است كه مرا نسبت به اين مرد ، بينا ساخت و امر خويش را به من شناسانْد . وضع او از دو حال خارج نيست : يا مردى است دروغگو و بى باك ؛ و يا از پروردگار خويش ، دليلى روشن و از پيامبرش ، خبرى در اختيار دارد .
بار خدايا! من با تو پيمانى مى سپارم كه روز قيامت ، مرا از آن واخواست فرمايى : اگر آن جماعت [ از نهر ]عبور كرده باشند ، من نخستين كسى خواهم بود كه با وى بجنگم و نيزه را در چشم او فرو برم ؛ واگر عبور نكرده باشند ، به كارزار و جنگ برخيزم.
سپس به صف ها رسيديم و پرچم ها و بارها را ، چنان كه بود ، يافتيم . على عليه السلام پشت گردنم را گرفت و مرا [مقدارى] پيش رانْد . آن گاه گفت : «اى برادر اَزدى! آيا حقيقت برايت روشن شد؟» .
گفتم : آرى ، اى امير مؤمنان!
گفت : «پس اين تو و اين دشمنت!» .
پس يكى را كشتم و از پس آن ، ديگرى را . سپس با مردى ديگر در افتادم و به هم ضربه مى زديم ، پس هر دو فرو افتاديم . يارانم مرا با خود حمل كردند [ و باز پس كشيدند] . هنگامى به هوش آمدم كه جماعت از جنگ فارغ شده بودند .


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج6
456

۲۷۰۷.كنز العمّال عن أبي سليمان المرعش :لَمّا سارَ عَلِيٌّ إلَى النَّهرَوانِ سِرتُ مَعَهُ ، فَقالَ عَلِيٌّ : وَالَّذي فَلَقَ الحَبَّةَ وبَرَأَ النَّسَمَةَ لا يَقتُلونَ مِنكُم عَشَرَةً ، ولا يَبقى مِنهُم عَشَرَةٌ . فَلَمّا سَمِعَ النّاسُ ذلِكَ حَمَلوا عَلَيهِم ، فَقَتَلوهُم . ۱

۲۷۰۸.الإرشاد عن جندب بن عبد اللّه الأزدي :شَهِدتُ مَعَ عَلِيٍّ عليه السلام الجَمَلَ وصِفّينَ لا أشُكُّ في قِتالِ مَن قاتَلَهُ ، حَتّى نَزَلنَا النَّهرَوانَ ، فَدَخَلَني شَكٌّ ، وقُلتُ : قُرّاؤُنا وخِيارُنا نَقتُلُهُم ؟ ! إنَّ هذا لَأَمرٌ عَظيمٌ .
فَخَرَجتُ غُدوَةً أمشي ومَعي إداوَةُ ۲ ماءٍ ، حَتّى بَرَزتُ عَنِ الصُّفوفِ ، فَرَكَزتُ رُمحي ، ووَضَعتُ تُرسي إلَيهِ ، وَاستَتَرتُ مِنَ الشَّمسِ ، فَإِنّي لَجالِسٌ حَتّى وَرَدَ عَلَيَّ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ، فَقالَ لي : يا أخَا الأَزدِ ، أمَعَكَ طَهورٌ ؟ قُلتُ : نَعَم ، فَناوَلتُهُ الإِداوَةَ ، فَمَضى حَتّى لَم أرَهُ ، ثُمَّ أقبَلَ وقَد تَطَهَّرَ فَجَلَسَ في ظِلِّ التُّرسِ ، فَإِذا فارِسٌ يَسأَلُ عَنهُ ، فَقُلتُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، هذا فارِسٌ يُريدُكَ ، قالَ : فَأَشِر إلَيهِ ، فَأَشَرتُ إلَيهِ ، فَجاءَ ، فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، قَد عَبَرَ القَومُ وقد قَطَعُوا النَّهرَ !
فَقالَ : كَلّا ، ما عَبَروا .
قالَ : بَلى ، وَاللّهِ لَقَد فَعَلوا .
قالَ : كَلّا ، ما فَعَلوا .
قالَ : فَإِنَّهُ لَكَذلِكَ إذ جاءَ آخَرُ فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، قَد عَبَرَ القَومُ !
قالَ : كَلّا ، ما عَبَروا .
قالَ : وَاللّهِ ، ما جِئتُكَ حَتّى رَأَيتُ الرّاياتِ في ذلِكَ الجانِبِ ، وَالأَثقالَ .
قالَ : وَاللّهِ ما فَعَلوا ، وإنَّهُ لَمَصرَعُهُم ومُهَراقُ دِمائِهِم .
ثُمَّ نَهَضَ ونَهَضتُ مَعَهُ ، فَقُلتُ في نَفسي : الحَمدُِللّهِ الَّذي بَصَّرَني هذَا الرَّجُلَ ، وعَرَّفَني أمرَهُ ، هذا أحَدُ رَجُلَينِ : إمّا رَجُلٌ كَذّابٌ جَرِيءٌ ، أو عَلى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِ وعَهدٍ مِن نَبِيِّهِ ، اللّهُمَّ ! إنّي اُعطيكَ عَهدا تَسأَلُني عَنهُ يَومَ القِيامَةِ إن أنَا وَجَدتُ القَومَ قَد عَبَروا أن أكونَ أوَّلَ مَن يُقاتِلُهُ ، وأوَّلَ مَن يَطعَنُ بِالرُّمحِ في عَينِهِ ، وإن كانوا لَم يَعبُروا أن اُقيمَ عَلَى المُناجَزَةِ وَالقِتالِ .
فَدَفَعنا ۳ إلَى الصُّفوفِ ، فَوَجَدنَا الرّاياتِ وَالأَثقالَ كَما هِيَ ، قالَ : فَأَخَذَ بِقَفايَ ودَفَعَني ، ثُمَّ قالَ : يا أخَا الأَزدِ ، أتَبَيَّنَ لَكَ الأَمرُ ؟ قُلتُ : أجَل يا أميرَ المُؤمِنينَ . قالَ : فَشَأنَكَ بِعَدُوِّكَ . فَقَتَلتُ رَجُلاً ، ثُمَّ قَتَلتُ آخَرَ ، ثُمَّ اختَلَفتُ أنَا ورَجُلٌ آخَرُ أضرِبُهُ ويَضرِبُني فَوَقَعنا جَميعا ، فَاحتَمَلَني أصحابي ، فَأَفَقتُ حينَ أفَقتُ وقَد فَرَغَ القَومُ . ۴

1.كنز العمّال : ج ۱۱ ص ۳۲۲ ح ۳۱۶۲۵ نقلاً عن يعقوب بن شيبة في كتابه «مسير عليّ» .

2.الإداوة : إناء صغير من جلد يتّخذ للماء كالسطيحة ونحوها (لسان العرب : ج ۱۴ ص ۲۵ «أدا») .

3.دَفَع إلى المكان ودُفِع : انتهى (لسان العرب : ج ۸ ص ۸۹ «دفع») .

4.الإرشاد : ج ۱ ص ۳۱۷ ، إعلام الورى : ج ۱ ص ۳۳۹ وراجع الكافي : ج ۱ ص ۳۴۵ ح ۲ والمناقب لابن شهر آشوب : ج ۲ ص ۲۶۸ والمعجم الأوسط : ج ۴ ص ۲۲۷ ح ۴۰۵۱ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج6
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: حسینی، سید ابوالقاسم؛ محدثی، جواد
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 77401
صفحه از 604
پرینت  ارسال به