۲۷۱۴.تاريخ الطبرىـ به نقل از زيد بن وَهْب ـ: همانا على عليه السلام نزد خوارج نهروان آمد و روياروى ايشان ايستاد و گفت : «اى جماعتى كه دشمنىِ از روى ستيزه و لجاجت ، شما را به شورش كشانده و خواهش نَفْس از حقيقت بازتان داشته و شتابزدگىِ جاهلانه ، شما را به دنبال خود بُرده و در اشتباه و كارى گران افتاده ايد! همانا شما را بيم مى دهم از اين كه فردا صبحگاهان ، امّت ، شما را در حالى يابند كه بى جان بر كناره اين نهر و در گودى هاى اين دشت افتاده ايد ، بى آن كه از جانب پروردگار خويش دليلى روشن و حجّتى آشكار داشته باشيد .
آيا نمى دانيد كه من شما را از داورى نهى كردم و خبرتان دادم كه تقاضاى آن جماعت از شما نيرنگ و فريبكارى است و آگاهى تان دادم كه آنها نه اهل دين اند و نه اهل قرآن ؛ و من بيش از شما آنان را مى شناسم و در خُردى و بزرگى با ايشان آشنا بوده ام و [ مى دانم كه ]نيرنگباز و حيله گرند ؛ و اگر از انديشه من بگسليد ، از خِردورزى دور افتاده ايد . امّا شما از من سر پيچيديد ، چندان كه ناچار به پذيرش حَكَميّت شدم .
و آن گاه كه چنين كردم ، شرط نهادم و پيمان ستاندم . و از آن دو داور پيمان گرفتم كه آنچه را قرآن زنده داشته ، زنده سازند و آنچه را قرآن ميرانده ، بميرانند ؛ [ امّا] آن دو به اختلاف افتادند و با حكم كتاب و سنّت مخالفت ورزيدند و ما حكم ايشان را كنار افكنديم ؛ حال آن كه بر همان عزم نخست هستيم . پس شما را چه شده و از كجا فريفته شده ايد؟» .
گفتند : ما به داورى تن داديم ؛ و چون چنين كرديم ، به گناه افتاديم و بدان سبب كافر شديم و سپس توبه كرديم . حال اگر تو [ نيز] همانند ما توبه كنى ، ما از تو و با توايم ؛ و اگر تن نمى دهى ، از ما كناره بگير كه ما يكْ پارچه ، با تو اعلام جنگ مى كنيم ، كه همانا خداوند ، خيانت پيشگان را دوست نمى دارد .
على عليه السلام گفت : «تندبادى شما را فرا گيرد و از شما هيچ كس باقى نمانَد ! آيا پس از ايمان آوردنم به پيامبر خدا و هجرتم با وى و جهادم در راه خدا ، به كفر خويشتن گواهى دهم؟! اگر چنين كنم ، هر آينه به گم راهى افتم و از رهيافتگان نباشم» . سپس از ايشان روى گردانْد .