۲۵۰۰.وقعة صِفّين :در اين روز ، على عليه السلام ، هاشم بن عتبه را كه يك چشم بود و پرچمش را در دست داشت ، فرا خواند و به وى گفت : «اى هاشم! تا كى [ زنده مى مانى و] نان مى خورى و آب مى نوشى؟» .
هاشم گفت : هر آينه ، بسيار مى كوشم تا ديگر هرگز [ زنده] نزدت باز نگردم .
على عليه السلام گفت : «روياروى تو ذو كلاع قرار دارد . نزد او مرگ سرخ [ مقدّر شده ]است» .
هاشم روى به ميدان آورد و آن گاه كه پيش مى رفت ، معاويه گفت : اين كه پيش مى آيد ، كيست؟
گفته شد : هاشمِ مِرقال .
گفت : يك چشمِ بنى زُهره؟ خدايش بكشد!
و گفت : قرعه افكنيد و هر كه قرعه به نامش درآيد ، او را برابرِ ايشان آماده مى كنم .
پس قرعه ذو كلاع به نام [ قبيله] بكر بن وائل درآمد و او گفت : اى قرعه بدشگون ، خدا نابودت كند!
و بيش تر حاميان پرچم در سپاه على عليه السلام از [ بنى ]ربيعه بودند ؛ چرا كه وى به پاسدارانِ ايشان گفته بود كه از پرچم ، حمايت كنند .
پس هاشم پيش تاخت ... و مردى از [ قبيله] عذره كه پرچمدار ذو كلاع بود ، [ به وى ]حمله بُرد و دو ضربه ردّ و بدل كردند . هاشم با ضربه خويش او را بكشت . كشتگان بسيار شدند و ذو كلاع ، حمله آورد و افراد بر هم شمشير كشيدند و هر دو (هاشم و ذو كلاع) كشته شدند و فرزندِ هاشم ، پرچم را برداشت .