۲۵۰۱.مروج الذّهب :هاشم بن عُتْبه مرقال با ذو كلاع كه همراه [ مردان قبيله ]حِمْيَر بود ، رويارو شد . پس پرچمدار ذو كلاع به وى حمله بُرد ... و دو ضربه بر هم نواختند و هاشم مرقال با ضربه خويش ، وى را كُشت و پس از او ، نوزده مرد را كُشت .
هاشم مِرقال ، هجوم آورد و ذو كلاع [ نيز] حمله كرد . همراهِ مرقال ، دسته اى از مردانِ [ قبيله] اَسلَم بودند كه سوگند خورده بودند باز نگردند ، مگر آن كه پيروز شوند يا كشته گردند .
پس افراد ، شمشير بركشيدند و هاشم مرقال و ذو كلاع ، هر دو كشته شدند . آن گاه ، فرزندِ مرقال پرچم را گرفت ، حال آن كه پدرش در وسط ميدان نبرد كشته شده بود .
۲۵۰۲.مروج الذّهب :آن گاه كه هاشم مرقال ، بر زمين افتاده و جان مى سپرد ، سرش را بلند كرد و ديد كه عبيد اللّه بن عمر [ بن خطّاب] ، نزديك وى مجروح [ بر خاك ]افتاده است . سينه خيزان ، به او نزديك شد و از آن جا كه نه سلاحى داشت و نه توانى ، سينه عبيد اللّه را به دندان گَزيد تا دندان هايش در [ گوشت ]او فرو رفت .
۲۵۰۳.الأخبار الطّوال :على عليه السلام پرچمِ بزرگِ سپاهش را به هاشم بن عتبه سپرد . او با اين پرچم ، سراسر روز را جنگيد و شبانگاهان يارانش از هم به سختى پراكنده شدند . هاشم ، همراه ياران پايدار و دليرش ، پايمردى مى كرد . آن گاه ، حارث بن مُنذر تَنوخى بر آنان يورش بُرد و ضربه اى سخت و درون شكاف بر هاشم فرود آورد ؛ امّا هاشم از نبرد دست نكشيد .
فرستاده على عليه السلام نزد وى حضور يافت و او را فرمان داد كه پرچمش را پيش بَرَد . او به فرستاده گفت : «بنگر كه حال من چگونه است» . آن فرستاده به شكمش نگريست و آن را دريده يافت . پس نزد على عليه السلام بازگشت و او را [ از اين حال] آگاه ساخت . و چندان نگذشت كه هاشم ، فرو افتاد .