۲۵۰۶.الفتوحـ در زمره آنچه عمّار بن ياسر به عمرو بن عاص گفت ـ: پيامبر خدا مرا فرمان داد كه با ناكثين (پيمان شكنان ) بجنگم ، و من چنين كردم . نيز فرمانم داد كه با قاسطين (ستم پيشگان ) بجنگم ، كه شما همانانيد ، و امّا درباره مارقين (برون شدگان از دين ) ، نمى دانم كه آيا با ايشان روبه رو خواهم شد يا نه .
اى بُريده نسل! آيا نمى دانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «هر كه من مولايش هستم ، على [ نيز ]مولاى او است . بار خدايا! دوست بدار دوستِ او را ، و دشمن شمار دشمنِ او را ، و ياورى كن يارِ او را ، و فرو گذار فروگذارنده او را»؟ پس من دوستِ خدا و پيامبرش هستم و پس از او على ، مولاى من است ، و تو مولايى ندارى .
۲۵۰۷.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابوعبد الرحمان سُلَمى ـ: عمّار را در صِفّين ديدم كه هر جا سير مى كرد ، اصحاب محمّد صلى الله عليه و آله نيز با او سير مى كردند . و ديدمش كه نزد هاشم بن عُتبه مِرقال ، پرچمدار على عليه السلام آمد و گفت : اى هاشم ؛ آيا اين كه يك چشمى [و سابقه درخشانت در غزوات كه يك چشم در راه خدا دادى] ، مى ترسى؟! خيرى مباد در يكْ چشمى كه دل به درياى جنگ نزند!
آن گاه ، مردى در ميان دو صف ، پديدار شد و گفت : به خدا سوگند، اين مرد (هاشم) پا جاىِ پاىِ امامش خواهد نهاد ، سپاهِ [ رو به روى ]خود را خوار خواهد كرد و با همه توان ، مقاومت خواهد ورزيد . سوار شو ، اى هاشم!
آن گاه ، هاشم سوار شد و رهسپار گشت ، در حالى كه مى گفت :
[ منم آن] يك چشمى كه مى خواهد براى كَسانش افتخار بيافريند
و آن قدر زنده مانده كه ملول شده است
و ناگزير است يا شكست دهد يا خود از پاى درآيد .
عمّار گفت : به پيش اى هاشم! بهشت زير سايه شمشيرهاست و مرگ در لبه هاى نيزه[ ها] . به راستى درهاى آسمان گشوده شده و سيه چشمان [ بهشتى ]خود را آراسته اند [ و آماده پذيرايى از تواَند] :
امروز با دوستان ديدار مى كنم ؛
با محمّد و حزب او .
پس آن دو ، باز نگشتند و كشته شدند .