۲۵۰۸.تاريخ الطبرىـ به نقل از حبّة بن جوين عرنى ـ: من و ابو مسعود ، در مدائن ۱ ، نزد حُذَيفه رفتيم و بر او داخل شديم . گفت : خوش آمديد! از ميان قبايل عرب ، هيچ كس نيست كه بيش از شما دو تن ، دوستش بدارم .
من [ به تواضع ]اين سخن را به ابو مسعود نسبت دادم . آن گاه گفتيم : اى ابو عبد اللّه ! با ما سخن بگو كه از فتنه ها بيم داريم .
حُذيفه گفت : بر شما باد همراهى با گروهى كه [ عمّار ]فرزند سميّه در آن است . همانا خود از پيامبر خدا شنيدم كه فرمود : «گروهك متجاوز گم راه ، او را خواهند كشت و واپسين خوراكش قدرى شير آميخته به آب خواهد بود» .
حبّه گفت : پس در صِفّين ، عمّار را ديدم كه مى گفت : «واپسين خوراك من از دنيا را برايم بياوريد» و برايش قدرى شير آميخته به آب ، در پياله اى تَهْ فراخ با حلقه اى سرخ آورده شد . پس حذيفه ، سرِ مويى هم خطا نگفته بود . [ عمّار ]سپس خواند :
امروز با دوستان ديدار مى كنم ؛
با محمّد و حزب او .
[ و افزود : ]به خدا سوگند ، اگر به ما ضربه زنند ، چندان كه به نخلستان هاى هَجَر پرتابمان كنند ، باز يقين داريم كه ما بر حقّيم و آنان بر باطل اند .
آن گاه گفت : مرگ زير [ سايه] نيزه است و بهشت زير [ سايه] شمشير!