۲۵۲۰.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابو عبد الرحمان سُلَمى ـ: همراه على عليه السلام در صِفّين بوديم و دو پياده را بر كناره اسبش گماشته بوديم تا مراقب او باشند و از حمله كردن بازش دارند . امّا او هر گاه آن دو غفلت مى كردند ، حمله مى بُرد و تا زمانى كه شمشيرش در خون نمى نشست ، باز نمى گشت .
روزى وى يورش بُرد و تا شمشيرش خَم برنداشت ، بازنگشت . آن گاه آن را به سوى ايشان پرتاب كرد و گفت : «اگر اين [ شمشير] خم برنمى داشت ، باز نمى گشتم .
۲۵۲۱.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابو رَوْق هَمْدانى ، در وصفِ شدّت جنگ صِفّين ـ: ... دامنه گريز تا جايى كه على عليه السلام قرار داشت ، كشيده شد . پس وى به سوى جناح چپ ، پياده حركت كرد و [ افرادِ قبيله] مُضَر در جناح چپ ، از گرد او پراكنده شدند و [ فقط افراد قبيله ]ربيعه پايدارى ورزيدند .
[ ابو مِخْنَف از مالك بن اَعيَن جُهَنى و او از زيد بن وَهْب جُهَنى آورده است : ]على عليه السلام همراه پسرانش به سوى جناح چپ حركت كرد و تنها افراد ربيعه با او بودند . گويى اكنون مى بينم كه تير از ميان شانه و كتف هايش مى گذرد و يكايك پسرانش خود را سپر او مى كنند و على عليه السلام اين را نمى پسندد و خود را پيش مى اندازد و ميان آن فرزند و شاميان،فاصله مى شود. هرگاه يكى از پسرانش چنين مى كرد، وى او را با دست خويش مى گرفت و پيش رو يا پشت سر خود مى افكَنْد [ به گونه اى كه نتواند سپرِ وى شود] .
اَحمَر ، غلامِ ابوسفيان يا عثمان يا يكى ديگر از بنى اميّه ، او را ديد و گفت : اى على! به پروردگار كعبه سوگند ، خدا مرا بكشد اگر يا تو را نكشم و يا خود كشته نشوم . سپس به سوى على عليه السلام يورش بُرد .
كيسان ، غلامِ على ، با او برابر شد و دو ضربه ردّ و بدل كردند . غلامِ بنى اميّه ، كيسان را كشت . على عليه السلام خود ، به سوى آن غلام بنى اميّه شتافت و دستش را در گريبانِ زرهش برد و او را به سوى خود كشيد . سپس بر شانه خود ، وى را بر كشيد . گويى اكنون دو پاى او را مى بينم كه بر گردنِ على بالا و پايين مى شوند . آن گاه ، وى را بر زمين كوفت و شانه و بازوانش را شكست . سپس پسرانِ على عليه السلام ، حسين و محمّد عليهماالسلام ، بر آن غلام تاختند و او را با شمشيرهاى خود زدند ، چندان كه [ بمُرد و بدنش] سرد شد . گويى اكنون على عليه السلام را مى نگرم كه ايستاده است و دو شير بچّه اش آن غلام را فرو مى كوبند ...
سپس شاميان به على عليه السلام نزديك شدند . به خدا سوگند ، نزديك شدنِ ايشان به وى سبب نمى شد كه او در راه رفتن به شتاب افتد . حسن عليه السلام به وى گفت : تو را چه زيان مى رسد اگر بِدَوى وخود را به آن دسته از يارانت برسانى كه مقابلِ دشمنت پايدارى مى ورزند؟
گفت : «پسر جان! براى پدرت روزى (اَجلى ) است كه از آن هرگز در نگذرد ؛ دويدن ، آن را به تأخير نيفكَنَد و كُند رفتن ، آن را پيش نيندازد . به خدا سوگند ، پدرت را تفاوت نمى كند كه خود به سوى مرگ آيد يا مرگ بر او درآيد» .