125
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج5

۲۱۸۸.الجملـ به نقل از كُلَيب جَرْمى ـ: چون عثمانْ كشته شد ، اندكى نگذشته بود كه طلحه و زبير ، وارد بصره شدند. پس از آن ، اندكى نگذشت كه على بن ابى طالب عليه السلام روى آورد و در ذو قار ، منزل گزيد. دو پيرمرد از طايفه گفتند: ما را نزد اين مرد بِبَر تا بنگريم به چه دعوت مى كند.
وقتى وارد ذو قار شديم ، دانستيم كه بر باهوش ترينِ عربْ وارد شده ايم. به خدا سوگند ، اصل و نسب مرا مى شناخت و من با خود مى گفتم: او از من به تيره من داناتر است و در ميان آنان مُطاع تر!
فرمود: «رئيس بنى راسب كيست؟».
گفتم: فلانى.
فرمود: «اكنون رئيس بنى قُدامه كيست؟» .
گفتم: فلانى؛ يعنى مردى ديگر.
فرمود: «تو دو نامه از آنان براى من دارى؟».
گفتم: آرى .
فرمود: «آيا با من بيعت نمى كنى؟» .
پس دو پيرمردى كه با من بودند ، بيعت كردند و من ، خوددارى كردم .
مردانى كه نزد او بودند و سجده ، پيشانى آنها را ساييده بود ، پيوسته مى گفتند: بيعت كن! بيعت كن!
فرمود: «او را رها كنيد!» .
گفتم: قوم من ، مرا به عنوان خبررسان فرستاده اند و به زودى آنچه را ديده ام ، برايشان باز مى گويم. اگر بيعت كردند ، من هم بيعت مى كنم و اگر كناره گرفتند ، من هم كناره مى گيرم.
به من فرمود: «به نظرت اگر قوم ، تو را به عنوان خبر آورنده فرستادند و تو باغ و آبشخورى يافتى و گفتى: اى قوم من! آب و علف ، اين جاست ، و آنان [ از همراهىِ تو ]امتناع ورزيدند، آيا خود را نجات نمى دهى؟».
آن گاه ، انگشتى از انگشتان او را گرفتم و گفتم: با تو بيعت مى كنم كه تو را پيروى كنم تا زمانى كه خدا را اطاعت مى كنى و هرگاه نافرمانى خدا كردى ، ديگر اطاعتى از تو بر عهده من نباشد.
فرمود: «باشد» و صدايش را كشيد .
پس دستم را بر دستش زدم [ و بيعت كردم].
آن گاه ، متوجّه محمّد بن حاطب شد كه در گوشه جمعيت بود و فرمود: «وقتى به سوى قوم خود رفتى ، نامه و سخن مرا به آنان برسان».
محمّد ، نزد او آمد و در برابرش نشست و گفت: وقتى نزد قوم خود بازگردم ، خواهند گفت: نظر رئيس تو درباره عثمان چه بود؟
كسانى كه در اطراف على عليه السلام بودند ، عثمان را دشنام دادند . ديدم على عليه السلام از اين كار ، ناراحت شد و عَرَق بر پيشانى اش نشست و فرمود: «اى مردم! بس كنيد! از شما كه نمى پرسد».
[ مى گويد:] از لشكرگاه بيرون نرفته بودم كه كوفيان بر على عليه السلام وارد شدند و مى گفتند: «مى بينيم كه برادران بصرى ما با ما پيكار مى كنند» و پيوسته مى خنديدند و خوش بودند و مى گفتند: «به خدا سوگند ، اگر با آنان روياروى شويم ، حق را خواهيم گرفت». گويا معتقد بودند كه بصرى ها پيكار نمى كنند.
من با دو نامه على عليه السلام حركت كردم و نزد يكى از آن دو مرد رفتم. او نامه را پذيرفت و پاسخ داد و نزد ديگرى راهنمايى شدم؛ ولى او پنهان شده بود. اگر بدو مى گفتند : كُلَيب [ آمده است] ، مرا نمى پذيرفت. [ به هر حال] نزد او رفتم و نامه را به وى دادم و گفتم: «اين ، نامه على است» و جريان را به وى گزارش دادم و گفتم: «من به على عليه السلام گفته ام كه تو رئيس قبيله ات هستى».
او از پذيرفتن نامه على عليه السلام امتناع ورزيد و به درخواست او پاسخ نگفت و گفت: امروز به رياست ، نيازى ندارم.
به خدا سوگند كه من در بصره بودم و به سوى على عليه السلام بازنگشته بودم كه سپاه رسيد و كسانى را كه با على عليه السلام بودند ، ديدم. پس جمعيت رسيد.


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج5
124

۲۱۸۸.الجمل عن كُلَيبٍ :لَمّا قُتِلَ عُثمانُ ما لَبِثنا إلّا قَليلاً حَتّى قَدِمَ طَلحَةُ وَالزُّبَيرُ البَصرَةَ ، ثُمَّ ما لَبِثنا بَعدَ ذلِكَ إلّا يَسيراً حَتّى أقبَلَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام فَنَزَلَ بِذي قارٍ ، فَقالَ شَيخانِ مِنَ الحَيِّ : اِذهَب بِنا إلى هذَا الرَّجُلِ فَنَنظُرُ ما يَدعو إلَيهِ ، فَلَمّا أتَينا ذا قارٍ قَدِمنا عَلى أذكَى العَرَبِ ، فَوَاللّهِ لَدَخَلَ عَلى نَسَبِ قَومي ، فَجَعَلتُ أقولُ : هُوَ أعلَمُ بِهِ مِنّي وأطوَعُ فيهِم .
فَقالَ : مَن سَيِّدُ بَني راسِبٍ ؟
فَقُلتُ : فُلانٌ .
قالَ : فَمَن سَيِّدُ بَني قُدامَةَ ؟
قُلتُ : فُلانٌ ، لِرَجُلٍ آخَرَ .
فَقالَ : أنتَ مُبَلِّغُهُما كِتابَينِ مِنّي ؟
قُلتُ : نَعَم .
قالَ : أفَلا تُبايِعونّي ؟
فَبايَعَهُ الشَّيخانِ اللَّذانِ كانا مَعي وتَوَقَّفتُ عَن بَيعَتِهِ . فَجَعَلَ رِجالٌ عِندَهُ قَد أكَلَ السُّجودُ وُجوهَهُم يَقولونَ : بايِع، بايِع .
فَقالَ عليه السلام : دَعُوا الرَّجُلَ .
فَقُلتُ : إنَّما بَعَثَني قَومي رائِدا وساُنهي إلَيهِم ما رَأَيتُ ، فَإِن بايَعوا بايَعتُ ، وإنِ اعتَزَلُوا اعتَزَلتُ .
فَقالَ لي : أ رَأَيتَ لَو أنَّ قَومَكَ بَعثوكَ رائِدا فَرَأَيتَ رَوضَةً وغَديرا ، فَقُلتَ : يا قَومي، النُّجعَةَ ۱ النُّجعَةَ ! فَأَبَوا ، ما كُنتَ بِمُستَنجِحٍ ۲ بِنَفسِكَ ؟
فَأَخَذتُ بِإِصبَعٍ مِن أصابِعِهِ وقُلتُ : اُبايِعُكَ عَلى أن اُطيعَكَ ما أطَعتَ اللّهَ ، فَإِذا عَصَيتَهُ فَلا طاعَةَ لَكَ عَلَيَّ .
فَقالَ : نَعَم . وطَوَّلَ بِها صَوتَهُ ، فَضَرَبتُ عَلى يَدِهِ .
ثُمَّ التَفَتَ إلى مُحَمَّدِ بنِ حاطِبٍ ، وكانَ في ناحِيَةِ القَومِ ، فَقالَ :
إذَا انطَلَقتَ إلى قَومِكَ فَأَبلِغهُم كُتُبي وقَولي .
فَتَحَوَّلَ إلَيهِ مُحَمَّدٌ حَتّى جَلَسَ بَينَ يَدَيهِ وقالَ : إنَّ قَومي إذا أتَيتُهُم يَقولونَ : ما يَقولُ صاحِبُكَ في عُثمانَ ؟ فَسَبَّ عُثمانَ الَّذينَ حَولَهُ ، فرَأَيتُ عَلِيّا قَد كَرِهَ ذلِكَ حَتّى رَشَحَ جَبينُهُ وقالَ :
أيُّهَا القَومُ ! كُفّوا، ما إيّاكُم يَسأَلُ .
قال : فَلَم أبرَح عَنِ العَسكَرِ حَتّى قَدِمَ عَلى عَلِيٍّ عليه السلام أهلُ الكوفَةِ فَجَعَلوا يَقولونَ : نَرى إخوانَنا مِن أهلِ البَصرَةِ يُقاتِلونَنا ، وجَعَلوا يَضحَكونَ ويَعجَبونَ ويَقولونَ : وَاللّهِ لَوِ التَقَينا لَتَعاطَينَا الحَقَّ ، كَأَ نَّهُم يَرَون أنَّهُم لا يَقتَتِلونَ .
وخَرَجتُ بِكِتابَي عَلِيٍّ عليه السلام فَأَتَيتُ أحَدَ الرَّجُلَينِ فَقَبِلَ الكِتابَ وأجابَهُ ، ودُلِلتُ عَلَى الآخَرِ ، وكانَ مُتَوارِياً ، فَلَو أنَّهُم قالوا لَهُ : كُلَيبٌ ، ما أذِنَ لي ، فَدَخَلتُ عَلَيهِ ودَفَعتُ الكتابَ إلَيهِ وقُلتُ : هذا كِتابُ عَلِيٍّ، وأخبَرتُهُ الخَبَرَ وقُلتُ : إنّي أخبَرتُ عَلِيّاً أنَّكَ سَيِّدُ قَومِكَ . فَأَبى أن يَقبَلَ الكِتابَ ولَم يُجِبهُ إلى ما سَأَلَهُ وقالَ : لا حاجَةَ لِيَ اليَومَ فِي السُّؤدَدِ .
فَوَاللّهِ ، إنّي لَبِالبَصرَةِ ما رَجَعتُ إلى عَلِيٍّ حَتّى نَزَلَ العَسكَرُ ، ورَأَيتُ القَومَ الَّذينَ مَعَ عَلِيٍّ عليه السلام فَطَلَعَ القَومُ . ۳

1.النُجْعَةُ : طلب الكلأ ومَساقطِ الغَيْث (النهاية : ج ۵ ص ۲۲ «نجع») .

2.هكذا في المصدر، ولعلّ الصواب: «بِمُستَنجِعٍ»؛ من النُّجعَةِ .

3.الجمل : ص ۲۹۰ وراجع المصنّف لابن أبي شيبة : ج ۸ ص ۷۰۳ ح ۱ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج5
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: مهريزي، مهدي؛ حسینی، سید ابوالقاسم
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 66243
صفحه از 611
پرینت  ارسال به