۲۱۹۸.المحاسن والمساوئـ به نقل از حسن بصرى ـ: اَحنف بن قيس در جنگ جمل به عايشه گفت:اى اُمّ المؤمنين! آيا پيامبر خدا اين حركت را به تو گوشزد كرده بود؟
عايشه گفت : نه به خدا!
پرسيد:آيا آن را در جايى از كتاب خداوند متعال يافتى؟
گفت : ما چيزى جز آنچه شما مى خوانيد، نمى خوانيم.
پرسيد: آيا سراغ دارى كه پيامبر خدا، آن هنگام كه مسلمانان اندك بودند و مشركانْ بسيار ، حتى در يك مورد از زنانش كمك بگيرد؟
گفت: نه به خدا!
احنف گفت: پس اينك گناه ما چيست؟!
۲۱۹۹.فتح البارىـ به نقل از حسن ـ: عايشه ، كسى را به سوى ابو بكره فرستاد. ابو بكره گفت: تو [ براى مؤمنانْ ]مادرى و حقّت بزرگ است ؛ ولى شنيدم كه پيامبر خدا مى فرمود: «گروهى كه زنى بر آنان حكم رانَد ، رستگار نمى شوند».
۲۲۰۰.مروج الذهب:عمّار بن ياسر ، ميان دو لشكر ايستاد و گفت: اى مردم! شما نسبت به پيامبرتان انصاف به خرج نداديد . همسران خود را در پرده نگاه داشتيد و همسر او را در برابر شمشيرها قرار داديد.
عايشه بر روى شتر و در كجاوه اى سوار بود كه كناره هايش از چوب بود و آن را با پَلاس و پوست گاو ، پوشانده بودند و روى آن ، نَمَد كشيده بودند و آن را با زره آهنين ، مجهّز ساخته بودند.
عمّار به وى نزديك شد و بانگ برآورد: به چه چيزى فرا مى خوانى؟
عايشه گفت: به خونخواهى عثمان.
عمّار گفت: خداوند ، همين امروز ، تجاوزپيشه و جوينده غير حق را بكشد. اى مردم! به راستى كه شما مى دانيد كدام يك از ما طرفدار كشتن عثمان بوديم.
۲۲۰۱.مجمع الزوائدـ به نقل از سعيد بن كُوز ـ: در جنگ جمل به همراه مولاى خود بودم . سواره اى پيش آمد و گفت: اى اُمّ المؤمنين!
عايشه گفت: بپرسيد او كيست .
گفته شد: كيستى؟
گفت: من عمّار بن ياسرم.
عايشه گفت: به وى بگوييد: چه مى خواهى؟
گفت: تو را به خداوندى كه قرآن را در خانه تو بر پيامبر خدا نازل كرد، سوگند ، آيا مى دانى كه پيامبر خدا، على عليه السلام را جانشين بر اهل خود و در ميان اهلش قرار داد؟
عايشه گفت: آرى به خدا!
عمّار گفت: پس چه مى خواهى؟
عايشه گفت: خون امير المؤمنين عثمان را مى جويم .
[ راوى مى گويد:] سپس [ عمّار با او] سخن گفت. آن گاه چهار اسبْ سوار ديگر آمدند. مردى از ميان آنان بر آنها بانگ زد. عايشه گفت: به پروردگار كعبه سوگند كه او پسر ابو طالب است! از او بپرسيد كه كيست و چه مى خواهد.
گفتند: كيستى؟
فرمود : «من ، على بن ابى طالبم» .
عايشه گفت: از او بپرسيد كه چه مى خواهد .
گفتند: چه مى خواهى؟
فرمود: «تو را به خدايى كه قرآن را بر پيامبر خدا در خانه تو نازل كرد، سوگند ، آيا مى دانى كه پيامبر خدا مرا جانشين خويش بر اهل خود و در ميان اهلش قرار داد؟» .
عايشه گفت: آرى به خدا!
فرمود: «پس چه مى خواهى؟»
عايشه گفت: از امير المؤمنين عثمان ، خونخواهى مى كنم.
فرمود: «قاتلان عثمان را نشانم ده!» .
سپس بازگشت و پيكار درگرفت.