۲۲۰۲.المحاسن والمساوئـ به نقل از سالم بن ابى جعد ـ: چون جنگ جملْ اتّفاق افتاد ، عايشه در كجاوه اى آهنين پيش آمد . او از سوراخى كه براى كجاوه اش ساخته بودند ، بيرون را نگاه مى كرد. به مردى از تيره ضِبّه كه زمام شتر هفت يا نُه ساله اش را گرفته بود ، گفت: على بن ابى طالب را كجا مى بينى؟
مرد گفت: او آن جا ايستاده و دست ها را به سوى آسمان بلند كرده است.
عايشه نگاه كرده و گفت: چه قدر به برادرش شبيه است!
مرد ضِبّى پرسيد : برادرش كيست؟
عايشه گفت: پيامبر خدا.
مرد گفت: پس روا نمى بينم با مردى پيكار كنم كه برادر پيامبر خداست.
زمام شتر وى را رها كرد و به سوى على عليه السلام رفت.