8 / 5
پرهيزاندن جوانان قريش از جنگ
۲۲۰۴.الجملـ به نقل از صفوان ـ: وقتى در جنگ جمل، مردم روياروى هم قرار گرفتند ، يكى از ياران اميرمؤمنان على بن ابى طالب بانگ زد: اى جوانان قريش! مى بينم كه با زور و رو در بايستى بر اين كار ، مجبور شده ايد. شما را به خداوند سوگند مى دهم ، خون خود را حفظ كنيد و خود را به كشتن مدهيد . از اَشتر نَخَعى و جُندَب بن زُهَير عامرى بترسيد. به راستى كه اشتر [ براى جنگ ، ]دامانِ زره ، گسترده است تا چيزى از آن باقى نمانَد و جندب ، زره را شكافته و آن را بالا زده و بر درفش او علامت سرخ است. ۱
چون مردمْ روياروى شدند، اشتر و جندب ، در حالى كه غرق در سلاح بودند ، به سوى شتر رفتند و عبد الرحمان بن عَتّاب بن اُسَيد و مَعبد بن زهير بن خلف بن اُميّه را به هلاكت رساندند. جندب، قصد كشتن ابن زبير را داشت و چون او را شناخت ، گفت: تو را به خاطر [ خاله ات ]عايشه رها مى كنم...
محمّد بن موسى ، از محمّد بن ابراهيم ، از پدرش روايت مى كند كه گفت: از معاذ بن عبيد اللّه تميمى كه در جنگ جملْ حضور داشت، شنيدم كه مى گفت: وقتى رو در رو و آماده جنگ شديم، جارچىِ على بن ابى طالب عليه السلام فرياد زد: «اى قريشيان! به خاطر خدا بر جان خود ، پروا كنيد؛ زيرا من مى دانم كه شما قيام كرديد و گمان داشتيد كه كار ، بدين جا نمى كشد . اكنون نسبت به جان خود ، خدا را ، خدا را [ در نظر بگيريد] ؛ چرا كه با آمدن شمشير ، چيزى باقى نمى مانَد. اگر دوست داريد ، بازگرديد تا خود با اين قومْ كنار آييم ، و اگر دوست مى داريد ، به من بپيونديد كه همه شما در امان خدا ايمن خواهيد بود» .
سخت شرمنده شديم و بر ما روشن شد كه در چه [ بلايى] گرفتار شده ايم ؛ ولى تعصّب بر حفظ بيعت، ما را وا داشت تا در كنار عايشه پايدارى كنيم تا اين كه گروه بسيارى از ما كشته شدند. به راستى ديدم كه ياران على عليه السلام به شتر نزديك شدند و از ميان آنها ، كسى فرياد زد : شتر را پى كنيد.
آن را پى كردند و از پاى درآمد. على عليه السلام خودش ندا داد: «هركس سلاح بر زمين افكنَد ، در امان است و هركس وارد خانه اش شود ، در امان است».
به خدا سوگند ، هيچ كس را در بخشش، بخشنده تر از او نديدم.
سليمان بن عبد اللّه بن عُوَيمر اَسلمى روايت مى كند كه ابن زبير گفت: من در سمت راست مردى از قريش ايستاده بودم كه كسى فرياد زد: اى قُرَشيان! شما را از دو كس برحذر مى دارم: جندب عامرى و اشتر نخعى .
نيز شنيدم كه عمّار به ياران ما مى گفت: چه مى خواهيد و چه مى جوييد؟
به او پاسخ داديم : خون عثمان را طلب مى كنيم. اگر ما را با قاتلان عثمان وا گذاريد ، بر مى گرديم.
عمّار گفت: اگر از ما مى خواستيد [ كه بدون قيد و شرط] باز گرديم ـ كه همان هم مايه بدنامى است و گوشت دندانگير و لقمه دهان پُركنى نيست ـ ، موافقت نمى كرديم.
چون جنگ درگرفت، ما ندا داديم كه قاتلان عثمان را در اختيارمان بگذاريد تا برگرديم.
عمّار در پاسخ گفت: ما اين كار را انجام داده ايم . اين عايشه و طلحه و زبيرند كه عثمان را تشنه كُشتند . از آنان شروع كنيد . اگر از مجازات آنان فراغت يافتيد ، نزد ما بياييد تا حق را در اختيارتان بگذاريم.
به خدا سوگند كه همه لشكر جمل ، سكوت كردند.