157
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج5

8 / 7

حركت شجاعانه امام براى نجات دشمن

۲۲۰۶.مروج الذهب:على عليه السلام به تنهايى و بدون زره و در حالى كه بر اَستر پيامبر خدا سوار بود ، بدون سلاح ، به ميدان رفت و ندا داد: «اى زبير! نزد من آى».
زبير ، پوشيده در سلاح ، نزد او آمد . اين خبر به عايشه رسيد. گفت: اى اَسماء ، واى بر مصيبت تو! امّا وقتى به عايشه گفتند: على بدون ساز و برگ است، آرام شد.
آن دو (على عليه السلام و زبير) با يكديگر معانقه كردند. على عليه السلام به زبير فرمود: «واى بر تو اى زبير! چه چيزى تو را به قيام وا داشت؟».
گفت: خون عثمان .
فرمود:«خداوند، آن را كه در ريختن خون عثمانْ بيشتر دخالت داشت ، بكُشد! آيا آن روز را به ياد نمى آورى كه پيامبر خدا را سوار بر الاغى در منطقه بنى بياضه ديدى؟ پيامبر خدا به من لبخند زد و من هم به او لبخند زدم و تو با پيامبر خدا بودى و گفتى: اى پيامبر خدا! على تكبّرش را كنار نمى گذارد.
پيامبر صلى الله عليه و آله به تو فرمود: على تكبّر ندارد . آيا او را دوست دارى اى زبير؟
و تو گفتى: به خدا سوگند ، او را دوست دارم.
آن گاه به تو فرمود: به راستى كه تو به زودى با او پيكار مى كنى ، درحالى كه نسبت به او ستمگرى ؟».
زبير گفت: استغفر اللّه ! به خدا سوگند ، اگر آن را به ياد مى آوردم ، قيام نمى كردم.
[على عليه السلام ] به وى فرمود: «اى زبير! بازگرد».
زبير گفت: چگونه بازگردم ؟ اينك كه كمربند [ جنگْ] بسته شده است؟ به خدا سوگند ، اين ، لكّه ننگى است كه پاك نمى شود!
فرمود: «اى زبير! با ننگ برگرد ، پيش از آن كه ننگ و آتش با هم جمع شوند».
زبير [ از نزد على عليه السلام ] بازگشت و مى گفت:



ننگ را بر آتش برافروخته برگزيدم
تا وقتى كه آفريده اى از خاك براى آتش به پا خيزد.

على مطلبى را گوشزد كرد كه بدان جاهل نبودم
به جان تو سوگند كه اين ، ننگى در دنيا و در دين است.

گفتم: ملامت ابوالحسن ، تو را بس است
و برخى از آنچه كه گفتى ، مرا كفايت مى كند.

فرزند زبير (عبد اللّه ) گفت: كجا مى روى ؟ ما را تنها مى گذارى؟
گفت: فرزندم! ابو الحسن ، مطلبى را به يادم آورد كه آن را از ياد بُرده بودم.
فرزند زبير گفت: نه به خدا! تو از شمشيرهاى فرزندان عبد المطّلب فرار كردى؛ شمشيرهايى كه تيز و بلندند و تنها جوان مردان دلير ، توان تحمّل آنها را دارند.
زبير گفت: نه . به خدا سوگند ، چيزى را به ياد آوردم كه روزگار از يادم بُرده بود و من ، ننگ را بر آتش برگزيدم. اى بى پدر! مرا به ترس ، سرزنش مى كنى؟
آن گاه نيزه بركشيد و بر سمت راست سپاه على عليه السلام حمله كرد. على عليه السلام فرمود: «راه را برايش باز كنيد . او را تحريك كرده اند».
سپس بازگشت و به جانب چپ حمله كرد و سپس بازگشت و بر وسط سپاه حمله بُرد و آن گاه ، نزد فرزندش بازگشت و گفت: آيا ترسو چنين كارى مى كند؟
سپس روى گردانْد و بازگشت.


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج5
156

8 / 7

الإِقدامُ الشُّجاعُ لِاءِنقاذِ العَدُوِّ

۲۲۰۶.مروج الذهب :خَرَجَ عَلِيٌّ بِنَفسِهِ حاسِرا عَلى بَغلَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لا سِلاحَ عَلَيهِ ، فَنادى : يا زُبَيرُ ، اخرُج إلَيَّ ، فَخَرجَ إلَيهِ الزُّبَيرُ شاكّا في سِلاحِهِ ، فَقيلَ ذلِكَ لِعائِشَةَ ، فَقالَت : وا ثُكلَكِ يا أسماءُ ، فَقيلَ لَها : إنَّ عَلِيّا حاسِرٌ ، فَاطمَأَنَّت . وَاعتَنَقَ كُلُّ واحِدٍ مِنهُما صاحِبَهُ .
فَقالَ لَهُ عَلِيٌّ : وَيَحكَ يا زُبَيرُ ! مَا الَّذي أخرَجَكَ ؟ قالَ : دَمُ عُثمانَ ، قالَ : قَتَلَ اللّهُ أولانا بِدَمِ عُثمانَ ، أما تَذكُرُ يَومَ لَقيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله في بَني بَياضَةَ وهُوَ راكِبٌ حِمارَهُ ، فَضَحِكَ إلَيَّ رَسولُ اللّهِ ، وضَحِكتُ إلَيهِ ، وأنتَ مَعَهُ ، فَقُلتَ أنتَ : يا رَسولَ اللّهِ ، ما يَدَعُ عَلِيٌّ زَهوَهُ .
فَقالَ لَكَ : لَيسَ بِهَ زَهوٌ ، أ تُحِبُّهُ يا زُبَيرُ ؟
فَقُلتَ : إنّي وَاللّهِ لَاُحِبُّهُ .
فَقالَ لَكَ : إنَّكَ وَاللّهِ سَتُقاتِلُهُ وأنتَ لَهُ ظالِمٌ .
فَقالَ الزُّبَيرُ : أستَغفِرُ اللّهَ ، وَاللّهِ لَو ذَكَرتُها ما خَرَجتُ .
فَقالَ لَهُ عليه السلام : يا زُبَيرُ ، ارجِع ، فَقالَ : وكَيفَ أرجِعُ الآنَ وقَدِ التَقَت حَلقَتَا البِطانِ ۱ ؟! هذا وَاللّهِ العارُ الَّذي لا يُغسَلُ .
فَقالَ عليه السلام : يا زُبَيرُ ، ارجِع بِالعارِ قَبلَ أن تَجمَعَ العارَ وَالنّارَ .
فَرَجَعَ الزُّبَيرُ وهُوَ يَقولُ :



اِختَرتُ عارا عَلى نارٍ مُؤَجَّجَةٍ
ما إن يَقومُ لَها خَلقٌ مِنَ الطّينِ

نادى عَلِيٌّ بِأَمرٍ لَستُ أجهَلُهُ
عارٌ لَعَمرُكَ فِي الدُّنيا وفِي الدّينِ

فَقُلتُ : حَسبُكَ مِن عَذلٍ أبا حَسَنٍ
فَبَعضُ هذَا الَّذي قَد قُلتَ يَكفيني

فَقالَ ابنُهُ عَبدُ اللّهِ : أينَ تَذهَبُ وتَدَعُنا ؟ فَقالَ : يا بُنَيَّ ، أذكَرَني أبُو الحَسَنِ بِأَمرٍ كُنتُ قَد اُنسيتُهُ ، فَقالَ : لا وَاللّهِ ، ولكِنَّكَ فَرَرتَ مِن سُيوفِ بَني عَبدِ المُطَّلِبِ ؛ فَإِنَّها طِوالٌ حِدادٌ ، تَحمِلُها فِتيَةٌ أنجادٌ ، قالَ : لا وَاللّهِ ، ولكِنّي ذَكَرتُ ما أنسانيهِ الدَّهرُ ، فَاختَرتُ العارَ عَلَى النّارِ ، أبِالجُبنِ تُعَيِّرُني لا أبا لَكَ ؟ ثُمَّ أمالَ سِنانَهُ وشَدَّ فِي المَيمَنَةِ .
فَقالَ عَلِيٌّ : اِفرِجوا لَهُ فَقَد هاجوهُ .
ثُمَّ رَجَعَ فَشَدَّ فِي المَيسَرَةِ ، ثُمَّ رَجَعَ فَشَدَّ فِي القَلبِ ، ثُمَّ عادَ إلَى ابنِهِ ، فَقالَ : أ يفَعَلُ هذا جَبانٌ ؟ ثُمَّ مَضى مُنصَرِفا . ۲

1.البِطان : حزام القتب الذي يجعل تحت بطن البعير . يقال : التقت حَلقَتا البِطان للأمر إذا اشتدّ (تاج العروس : ج ۱۸ ص ۶۲ «بطن») .

2.مروج الذهب : ج ۲ ص ۳۷۱ وراجع أنساب الأشراف : ج ۳ ص ۵۱ والفتوح : ج ۲ ص ۴۶۹ والإمامة والسياسة : ج ۱ ص ۹۲ والمناقب للخوارزمي : ص ۱۷۹ ح ۲۱۶ وتاريخ اليعقوبي : ج ۲ ص ۱۸۲ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج5
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: مهريزي، مهدي؛ حسینی، سید ابوالقاسم
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 54839
صفحه از 611
پرینت  ارسال به