۲۲۱۰.تاريخ اليعقوبى:على بن ابى طالب عليه السلام به زبير فرمود: «اى ابو عبد اللّه ! به من نزديك شو تا سخنى را به يادت آورم كه من و تو از پيامبر خدا شنيديم» .
زبير به على عليه السلام گفت: در امانم؟
على عليه السلام فرمود: «در امانى».
پس به نزد او آمد و على عليه السلام سخن را به يادش انداخت.
زبير گفت: بار خدايا! تا اين ساعت ، آن را به ياد نياورده بودم.
دهنه اسب را كشيد كه باز گردد . عبد اللّه به وى گفت: كجا؟
زبير گفت: على ، سخنى را به يادم انداخت كه پيامبر خدا فرموده بود.
عبد اللّه گفت: هرگز [ چنين نيست] ؛ بلكه تو شمشيرهاى تيز بنى هاشم را ديدى كه گُرده مردانى قوى آنها را حمل مى كند [ و ترسيدى].
زبيرگفت: واى بر تو! كسى مانند مرا به ترس ، سرزنش مى كنى؟ به من نيزه بدهيد.
نيزه را بر گرفت و بر ياران على عليه السلام حمله بُرد. على عليه السلام فرمود: «براى اين پيرمرد ، راه را باز كنيد . او در فشار قرار گرفته است».
زبير بر راست و چپ و قلب لشكر على عليه السلام حمله بُرد. آن گاه بازگشت و به فرزندش گفت: مادر مرده! آيا ترسو چنين مى كند؟ و بازگشت.