۲۲۴۰.شرح نهج البلاغةـ بـه نقل از ابـو مـخنـف ـ: عبد اللّه بن اَبزى ، زمام شتر [ عايشه ]را گرفت (و در روز جَمَل ، هركس تصميم به نبرد جدّى داشت و مى خواست تا مرز مرگ بجنگد ، به سوى شتر مى شتافت و افسارش را مى گرفت) . ابن ابزى بر سپاه على عليه السلام يورش بُرد و چنين رجز خواند :
بر آنان ضربت مى زنم و ابو الحسن را نمى بينم
بدانيد كه اين، غمى است از جمله غم ها.
على عليه السلام با نيزه بر او حمله بُرد و بر او نيزه اى زد و او را كُشت و فرمود: «ابو الحسن را ديدى؟ او را چگونه ديدى؟!». و نيزه را در بدن او رها كرد.
9 / 9
نبرد عمّار
۲۲۴۱.الفتوح :محمّد بن ابى بكر و عمّار بن ياسر حركت كردند تا مقابل شتر [ عايشه ]ايستادند . اَشتر هم از پىِ آنان رفت و به همراه آنان ايستاد. مردى از لشكر جمل گفت: اى گروه! شما چه كسانى هستيد؟
گفتند: ما از كسانى هستيم كه شما آنها را مى شناسيد. و نام هاى خود را گفتند و آنان را به پيكار ، دعوت كردند . عثمان ضِبّى با خواندن رجز ، بيرون آمد . عمّار به سمت او حركت كرد ، و شعرش را پاسخ داد . سپس عمّار بر او يورش بُرد و او را كشت.
۲۲۴۲.الفتوح:عمرو بن يَثرِبى از لشكر جملْ بيرون آمد و ميان دو سپاه ونزديك شتر [ عايشه ]ايستاد. سپس هماورد طلبيد و درخواست كارزار كرد. علباء بن هيثم (از ياران على عليه السلام ) حركت كرد ؛ ولى عمرو بر او حمله بُرد و او را كشت .
سپس دوباره مبارز طلبيد. كسى به سوى او بيرون نرفت. آن گاه شروع كرد در ميدان نبرد به جولان دادن و رجزخوانى كردن و شعر مى خواند. پس حركتى ديگر كرد و مبارز طلبيد . لشكر ، يكديگر را به دورى جُستن از او فرا مى خواندند و از حمله او مى ترسيدند .
ناگاه ، عمّار بن ياسر ، در حالى كه شعر او را پاسخ مى داد ، به سوى او شتافت. با ضربت زدن ، رو در رو شدند. عمّار ، پيش دستى كرد و ضربتى بر او فرود آورد و او را از اسب به زير انداخت. آن گاه به سرعتْ نزديك او فرود آمد و پايش را گرفت و كشيد تا او را در مقابل على عليه السلام افكند .
على عليه السلام فرمود: «گردنش را بزن».
عمرو گفت: اى اميرمؤمنان! مرا زنده بدار تا براى تو از آنان بكشم، چنان كه از شما كشتم.
على عليه السلام فرمود: «اى دشمن خدا! آيا پس از [ آن كه ]سه تن از بهترين يارانم [ را كشتى ]تو را زنده نگه دارم؟! هرگز چنين نخواهد شد».
عمرو گفت: مرا به خود ، نزديك ساز تا در گوشت سخنى بگويم.
على عليه السلام فرمود: «تو مرد سركشى هستى و پيامبر خدا مرا از سركشانْ خبر داده است و تو يكى از آنانى».
عمرو بن يثربى گفت: بدان كه به خدا سوگند ، اگر به تو نزديك مى شدم ، گوش (يا بينى) تو را [ با دندانْ ]مى كندم .
على عليه السلام او را به پيش انداخت و گردنش را زد.