۲۲۷۴.رجال الكَشّىـ به نقل از اسماعيل بن فضل هاشمى ـ: برخى استادانم برايم روايت كرده اند كه چون على بن ابى طالب عليه السلام لشكر جمل را شكست داد ، اميرمؤمنان، عبد اللّه بن عبّاس را نزد عايشه فرستاد و او را به سرعت بخشيدن در حركت و كوتاه كردن اقامت ، دستور داد.
ابن عبّاس مى گويد: نزد وى آمدم و او در منزلگاه بنى خلف در كنار بصره بود. از او اجازه خواستم كه وارد شوم. اجازه نداد . پس بدون اجازه وارد شدم و با اتاقى خالى مواجه شدم كه جاى نشستن برايم مهيّا نبود و عايشه ، پشت دو پرده بود. نظر افكندم و در گوشه اتاق ، اثاثيه اى ديدم كه بر آن ، گليمى بود. گليم را كشيدم و بر آن نشستم.
عايشه از پشت پرده گفت: اى ابن عبّاس! سنّت را به خطا رفته اى . در خانه ما بدون اجازه ، وارد شدى و بر اثاثيه ما بدون اجازه نشستى.
ابن عبّاس به وى گفت: ما از تو به [ تعليم] سنّت ، سزاوارتريم. ما به تو سنّت آموختيم. خانه تو آن جاست كه پيامبر خدا تو را در آن به جاى نهاد و تو از آن بيرون آمدى ، درحالى كه بر خود ستم روا داشتى، و بر دينت سرپوش نهادى و بر پروردگارت طغيان كردى و پيامبر خدا را نافرمانى نمودى. پس هرگاه به خانه ات بازگشتى، بدون اجازه ات بدان وارد نمى شويم و جز به فرمانت بر اثاثيه ات نمى نشينيم. به درستى كه اميرمؤمنان على بن ابى طالب [ مرا] به سوى تو فرستاد كه به تو دستور حركت به مدينه و اقامتِ اندك [ در بصره] دهد.
عايشه گفت: رحمت خدا بر «اميرمؤمنان»، كه همان عمر بن خطاب بود!
ابن عبّاس گفت: به خدا سوگند كه اين «اميرمؤمنان» است، گرچه چهره هايى بر او خشمگين باشند و دماغ هايى در برابرش به خاك ماليده شوند! بدان ، به خدا سوگند ، همانا او امير مؤمنان و نزديك ترين خويشاوندِ پيامبر خدا و داراى نزديك ترين رابطه نَسبى [ با پيامبر صلى الله عليه و آله ] و سابقه دارتر، و داناتر و برجسته تر و داراى نقش و حضورى بيشتر از پدر تو و عمر است.
عايشه گفت: اين [ فرمان] را نمى پذيرم...
ابن عبّاس مى گويد: پس برخاستم و نزد اميرمؤمنان آمدم و او را از سخنان عايشه و آنچه بدو جواب داده بودم ، باخبر ساختم. پس فرمود: «من از تو بهتر مى دانستم كه تو را به كجا مى فرستم».