ر . ك : ص 419 (نبرد تبليغاتى) .
2 / 1 ـ 8
هدف هاى معاويه
۲۳۳۷.سير أعلام النبلاءـ به نقل از سعيد بن سويد ـ: معاويه ، هنگام ظهر با ما در منطقه نُخَيله نماز جمعه خواند و پس از آن ، خطبه خواند و گفت: ما جنگ نكرديم تا شما روزه بداريد، نماز بگزاريد ، حج به جا آوريد و زكات دهيد ؛ چرا كه من مى دانستم كه شما چنين مى كنيد ؛ وليكن با يكديگر جنگيديم تا من بر شما فرمان روايى كنم و خداوند ، چنين چيزى را به من بخشيد ، گرچه شما آن را خوش نمى داريد.
۲۳۳۸.مروج الذهبـ به نقل از مطرف بن مغيرة بن شعبه ـ: با پدرم مغيره نزد معاويه رفتم. پدرم هميشه نزد او مى رفت و با او سخن مى گفت و آن گاه كه به نزد من باز مى گشت ، از معاويه سخن مى گفت و از خردمندى او ياد مى كرد و از آنچه از او مى ديد ، شگفت زده مى شد تا اين كه شبى باز آمد و از غذا خوردن ، خوددارى كرد. ديدم كه ناراحت است. ساعتى منتظر ماندم و گمان كردم ناراحتى او به خاطر چيزى است كه در ما و رفتار ما پيدا شده است. پس به وى گفتم: چرا تو را از سرِ شب تاكنون ناراحت مى بينم؟
گفت: فرزندم! من از نزد پليدترينِ مردم آمده ام.
به وى گفتم: چرا؟
پدرم گفت: وقتى با معاويه خلوت كرده بودم ، به او گفتم: اى اميرمؤمنان! تو به آنچه از ما خواسته بودى ، رسيدى. حالا اگر عدالت را آشكار كنى و خوبى ها را بگسترانى [ خوب است] . به درستى كه تو به سنّ پيرى رسيده اى و اگر به برادرانت از بنى هاشم نظر كنى و صله رَحِم به جا آورى [ خيلى خوب است] . به خدا سوگند ، امروزه آنان چيزى ندارند كه تو از آن بترسى.
او به من گفت: هرگز! هرگز ! آن برادر تيمى (يعنى ابو بكر) به حكومت رسيد ، به عدالتْ رفتار كرد و انجام داد آنچه انجام داد. به خدا سوگند ، جز اين نشد كه او مُرد و يادش هم از ميان رفت، مگر آن كه كسى بگويد: ابو بكر.
سپس برادر عَدَوى (يعنى عمر كه از بنى عدى بود) به حكومت رسيد. ده سال دامن به كمر زد و تلاش كرد . به خدا سوگند ، جز آن نشد كه از دنيا رفت و يادش هم از ميان رفت ، مگر آن كه كسى بگويد: عمر.
آن گاه برادرمان عثمان به حكومتْ دست يافت. مردى به حكومت رسيد كه در نَسَب ، مانند نداشت، كارهايش را انجام داد و [ در پايان] با وى چنان كردند. به خدا سوگند ، جز اين نشد كه او مُرد و ياد او و ياد كارهايى كه انجام داد نيز از ميان رفت؛ ولى آن مرد هاشمى ، روزانه پنج مرتبه فرياد برآورده مى شود : «أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه !» .
اى بى مادر! با اين اعلام ، چه كارى باقى خواهد مانْد؟ و به خدا سوگند ، جز دفن كردن آن ، چاره اى نيست.