۲۳۴۳.بلاغات النساءـ به نقل از اَنَس بن مالك ـ: عمروبن عاص به اَروى دختر حارث گفت: اى پيرزنِ گم راه! سخنت را كوتاه كن و چشمت را فرو بند.
اروى گفت: تو ديگر كيستى، اى بى مادر؟
گفت: عمرو بن عاص.
اروى گفت: اى فرزند نابغه زناكار! تو با من سخن مى گويى؟! تو ديگر با آن عيب هايى كه دارى ، ساكت باش و به وضع خودت بنگر . به خدا سوگند ، تو از قريش نيستى . نه در خردمندى از نژاد آنهايى و نه در بزرگوارى در مقام آنها. تو را شش نفر از قريشيان به نام خود خواندند و هريك ادّعا مى كردند كه پدر توانَد. به درستى كه مادر تو را در ايّام مِنا در مكّه با غلامى زناكار ديده ام . به آنان اقتدا كن كه به همان ها شبيه ترى.
۲۳۴۴.شرح نهج البلاغةـ به نقل از ابو عبيده مَعمَر بن مُثَنّى (در كتاب الأ نساب) ـ: در روز ولادت عمرو ، دو نفر درباره او نزاع كردند : يكى ابو سفيان بن حرب و ديگرى عاص بن وائل. گفته شد: مادرش داورى كند. مادرش گفت: او فرزند عاص بن وائل است.
ابو سفيان گفت: بدانيد كه من ترديد ندارم كه نطفه او را من در زهدان مادرش نهاده ام ؛ ولى اين زن ، همه را به جز عاص ، انكار كرد.
به مادرش گفته شد : نسب ابو سفيان كه برتر است. گفت:
ولى عاص بن وائل ، خوب خرج مى كند و ابو سفيان ، بخيل و چشمْ تنگ است.