355
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج5

۲۳۴۷.العقد الفريد:نزد على بن ابى طالب عليه السلام از عمرو بن عاص ، سخن به ميان آمد. درباره اش فرمود: «شگفتا از فرزند زن بدنام! گمان مى بَرَد در حضور او شوخ طبعى مى كنم و اين كار را تكرار مى كنم . چگونه ، حال آن كه بدترينْ سخن ، دروغ ترينِ آن است؟ او مى خواهد و اصرار مى ورزد ، در حالى كه اگر از او خواسته شود ، بخل خواهد ورزيد . آن هنگام كه سختى ها شدّت گيرند و تنور جنگ ، داغ گردد و شمشميرها سهم خود را از جمجمه مردان برگيرند ، او جز بركَندن لباس ها و نشان دادن مقعدش به مردم ، كارى ندارد. خداوند ، او را در غم و اندوه اندازد!

2 / 2 ـ 3

سخنان امام حسن عليه السلام درباره ناهنجارى هاى عمرو

۲۳۴۸.شرح نهج البلاغةـ در گـزارش مـناظره اى مـيـان حسن بن على عليهماالسلام و مردانى از قريش ـ: [ امام حسن عليه السلام فرمود:] امّا تو ، اى پسر عاص ! كارَت مشترك است . مادرت تو را بى آن كه پدرت معلوم باشد ، از راه زنا و فسق به دنيا آورد . چهار نفر از قريش در انتساب تو به خويش ، نزاع كردند كه خونخوارترين آنها در تصاحب تو پيروز شد : آن كه تبارش از همه پست تر بود و جايگاهش از همه پليدتر. آن گاه ، پدرت برخاست و گفت: من دشمن محمّدِ بى نسلم. پس خداوند ، درباره اش آن سوره را نازل فرمود.
تو [ همانى كه] در تمام جنگ ها در برابر پيامبر خدا جنگيدى، او را در مكّه هجو كردى و آزار دادى و با تمام توان ، با او نيرنگ كردى و تو بيشتر از همه مردمان ، او را دروغگو مى خواندى و با او دشمنى مى نمودى.
آن گاه با كشتى سوارانى به نزد نجاشى رفتى تا جعفر و همراهانش را به مكّه بازگردانى . وقتى اميدت بر باد رفت و خداوند ، تو را ناكام برگردانْد و تو را به عنوان سخن چينْ تكذيب كرد ، با رفيقت عمارة بن وليد ، تندى كردى و براى اين كه با همسر تو مرتكب گناهى شده بود ، از روى حسادت ، نزد نجاشى از او سخن چينى كردى و خداوند ، تو و رفيقت را مفتضح ساخت. تو دشمن بنى هاشمى ، چه در دوران جاهليت و چه در اسلام.
تو مى دانى و اين جمعيّت [ نيز] مى دانند كه پيامبر خدا را با هفتاد بيت شعر ، هجو كردى . آن گاه ، پيامبر خدا فرمود: «بار خدايا! من شعر نمى گويم و شايسته من هم نيست. بار خدايا! او را در مقابل هر حرف [ از حروف شعرش] هزار بار لعنت كن». پس از سوى خداوند ، لعنت هاى بى شمارى بر تو فرستاده شده است.
و امّا درباره آنچه از قضيه عثمان يادآورى كردى، اين تو بودى كه آتش دنيا را عليه او شعله ور ساختى و آن گاه به سمت فلسطين رفتى و وقتى خبر كشته شدنش به تو رسيد ، گفتى: من ابو عبد اللّه هستم كه اگر به دُمَلى چركين دست بزنم ، آن را خونين مى كنم. پس از آن ، خود را وقف معاويه كردى و دينت را به دنياى او فروختى.
ما تو را نه از روى دشمنى سرزنش مى كنيم و نه از روى دوستى ، پرخاش. به خدا سوگند ، نه تا عثمانْ زنده بود، او را يارى كردى و نه هنگامى كه كشته شد ، برايش ناراحت شدى.
واى بر تو ، اى پسر عاص! آيا تو همان نيستى كه هنگام حركت از مكّه به سوى نجاشى ، درباره بنى هاشم ، چنين سرودى:



دخترم مى گويد : اين سفر به كجا مى انجامد؟
حالْ آن كه سفر كردن من امرى ناشناخته نيست.

گويم: مرا رها كن كه من مردى هستم كه
درباره جعفر [ بن ابى طالب] ، به نزد نجاشى مى روم .

تا او را نزد نجاشى داغ زنم
و بزرگى و عظمت مرد متكبّر را در آن جا به پا دارم .

از ميان آنان (قريش) ، احمد را دشمن مى دارم
و بيشترين گوينده زشتى ها [ درباره او].

براى پيكار به سوى عتبه روانم
گرچه مانند طلاى سرخ باشد .

و از برخورد با بنى هاشم ، سر باز نزدم
تا آن جا كه بتوانم در نهان و آشكار .

اگر سرزنش هاى من درباره او پذيرفته گردد
[ چه خوب!] وگرنه لب فرو بندم.

اين است جواب تو . آيا شنيدى؟!


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج5
354

۲۳۴۷.العقد الفريد :ذُكِرَ عَمرُو بنُ العاصِ عِندَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، فَقالَ فيهِ عَلِيٌّ :
عَجَبا لِابنِ النّابِغَةِ ! يَزعُمُ أنّي بِلِقائِهِ اُعافِسُ واُمارِسُ ، أنّى وشَرُّ القَولِ أكذَبُهُ ، إنَّهُ يَسأَلُ فَيُلحِفُ ، ويُسأَلُ فَيَبَخَلُ . فَإِذا احمَرَّ البَأسُ ، وحَمِيَ الوَطيسُ ، ۱ وأخَذَتِ السُّيوفُ مَآخِذَها مِن هامِ الرِّجالِ ، لَم يَكُن لَهُ هَمٌّ إلّا نَزعُهُ ثِيابَهُ ، ويَمنَحُ النّاسَ استَهُ ! أغَصَّهُ اللّهُ وتَرَّحَهُ . ۲۳

2 / 2 ـ 3

كَلامُ الإِمامِ الحَسَنِ عليه السلام في مَثالِبِهِ

۲۳۴۸.شرح نهج البلاغةـ في ذِكرِ مُفاخَرَةٍ جَرَت بَينَ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام وبَينَ رِجالاتٍ مِن قُرَيشٍ ، قالَ الإمامُ الحَسَنُ عليه السلام ـ: أمّا أنتَ يَابنَ العاصِ ؛ فَإِنَّ أمرَكَ مُشتَرَكٌ ، وَضَعَتكَ اُمُّكَ مَجهولاً ؛ مِن عَهرٍ وسِفاحٍ ، [فَتَحاكَمَ] فيكَ أربَعَةٌ مِن قُرَيشٍ ، فَغَلَبَ عَلَيكَ جَزّارُها ؛ ألأَمُهُم حَسَبا ، وأخبَثُهُم مَنصِبا ، ثُمَّ قامَ أبوكَ فَقالَ : أنَا شانِئُ مُحَمَّدٍ الأَبتَرِ ، فَأَنزَلَ اللّهُ فيهِ ما أنزَلَ . وقاتَلتَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله في جَميعِ المَشاهِدِ ، وهَجوتَهُ وآذَيتَهُ بِمَكَّةَ ، وكِدتَهُ كَيدَكَ كُلَّهُ ، وكُنتَ مِن أشَدِّ النّاسِ لَهُ تَكذيبا وعَداوَةً .
ثُمَّ خَرَجتَ تُريدُ النَّجاشِيَّ مَعَ أصحابِ السَّفينَةِ لِتَأتِيَ بِجَعفَرٍ وأصحابِهِ إلى أهلِ مَكَّةَ ، فَلَمّا أخطَأَكَ ما رَجَوتَ ورَجَعَكَ اللّهُ خائِبا وأكذَبَكَ واشِيا ، جَعَلتَ حَدَّكَ عَلى صاحِبِكَ عُمارَةَ بنِ الوَليدِ ، فَوَشَيتَ بِهِ إلَى النَّجاشِيِّ حَسَدا لِمَا ارتَكَبَ مَعَ حَليلَتِكَ ، فَفَضَحَكَ اللّهُ وفَضَحَ صاحِبَكَ . فَأَنتَ عَدُوُّ بَني هاشِمٍ فِي الجاهِلِيَّةِ وَالإِسلامِ .
ثُمَّ إنَّكَ تَعلَمُ وكُلُّ هؤُلاءِ الرَّهطِ يَعلَمونَ أنَّكَ هَجَوتَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِسَبعينَ بَيتا مِنَ الشِّعرِ ، فقَالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «اللّهُمَّ إنّي لا أقولُ الشِّعرَ ، ولا يَنبَغي لي ، اللّهُمَّ العَنهُ بِكُلِّ حَرفٍ ألفَ لَعنَةٍ» ، فَعَلَيكَ إذا مِنَ اللّهِ ما لا يُحصى مِنَ اللَّعنِ .
وأمّا ما ذَكَرتَ مِن أمرِ عُثمانَ ، فَأَنتَ سَعَّرتَ عَلَيهِ الدُّنيا نارا ، ثُمَّ لَحِقتَ بِفِلَسطينَ ، فَلَمّا أتاكَ قَتلُهُ قُلتَ : أنَا أبو عَبدِ اللّهِ إذا نَكَأتُ ۴ قُرحَةً أدمَيتُها ! ثُمَّ حَبَستَ نَفسَكَ إلى مُعاوِيَةَ ، وبِعتَ دينَكَ بِدُنياهُ ؛ فَلَسنا نَلومُكَ عَلى بُغضٍ ، ولا نُعاتِبُكَ عَلى وُدٍّ ، وبِاللّهِ ما نَصَرتَ عُثمانَ حَيّا ، ولا غَضِبتَ لَهُ مَقتولاً . ويَحَكَ يَابنَ العاصِ ! أ لَستَ القائِلَ في بَني هاشِمٍ لَمّا خَرَجتَ مِن مَكَّةَ إلَى النَّجاشِيِّ :



تَقولُ ابنَتي أينَ هذَا الرَّحيلُ
ومَا السَّيرُ مِنّي بِمُستَنكَرِ

فَقُلتُ : ذَريني فَإِنِّي امرُؤٌ
اُريدُ النَّجاشِيَّ في جَعفَرِ

لِأَكوِيَه عِندَهُ كَيَّةً
اُقيمُ بِها نَخوَةَ الأَصعَرِ

وشانِئُ أحمَدَ مِن بَينِهِم
وأقوَلُهُم فيهِ بِالمُنكَرِ

وأجري إلى عُتبَةَ جاهِدا
ولَو كانَ كَالذَّهَبِ الأَحمَرِ

ولا أنثَني عَن بَني هاشِمٍ
ومَا اسطَعتُ فِي الغَيبِ وَالمَحضَرِ

فَإِن قَبِلَ العَتبَ مِنّي لَهُ
وإلّا لَوَيتُ لَهُ مِشفَري۵

فَهذا جَوابُكَ هَل سَمِعتَهُ ۶ ؟!

1.الوَطِيس : شبْهُ التنّور . وقيل : هو الضِّراب في الحرب . وقيل : هو الوَطْ ء الذي يَطِس الناس ؛ أي يدقّهم . عبّر به عن اشتباك الحرب وقيامها على ساق (النهاية : ج ۵ ص ۲۰۴ «وطس») .

2.ترّحه الأمر : أي أحزنه (لسان العرب : ج ۲ ص ۴۱۷ «ترح») .

3.العقد الفريد : ج ۳ ص ۳۳۵ ، جواهر المطالب : ج ۲ ص ۳۸ نحوه وفيه «تِلعابة» بدل «بلقائه» وزاد في آخره «واُخزاه وفضحه» .

4.يقال : نكأتُ القَرحة أنكؤها : إذا قشرتها (النهاية : ج ۵ ص ۱۱۷ «نكا») .

5.المِشْفَر للبعير كالشفة للإنسان (لسان العرب : ج ۴ ص ۴۱۹ «شفر») .

6.شرح نهج البلاغة : ج ۶ ص ۲۹۱ ؛ الغدير : ج ۲ ص ۱۲۲ وراجع تذكرة الخواصّ : ص ۲۰۱ وجواهر المطالب : ج ۲ ص ۲۱۹ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج5
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: مهريزي، مهدي؛ حسینی، سید ابوالقاسم
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 54801
صفحه از 611
پرینت  ارسال به