۲۳۶۲.مسند ابن حنبلـ به نقل از حنظلة بن خُوَيلد عنبرى ـ: هنگامى كه نزد معاويه بودم ، دو مرد پيش او آمدند و درباره سر عمّار ، نزاع داشتند. هريك مى گفت: من او را كشتم .
عبد اللّه بن عمرو گفت: براى آن كه خيال يكى از شما به نفع رفيقش راحت باشد ، [ مى گويم كه] از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود: «او (عمّار) را گروه طغيانگر مى كُشند».
معاويه گفت: [ اگر منظورت اين است كه «گروه طغيانگر» ماييم] پس چرا با مايى؟
عبد اللّه گفت: پدرم از من به نزد پيامبر خدا شكايت كرد و او فرمود: «تا زمانى كه پدرت زنده است ، از او اطاعت كن و او را نافرمانى نكن». من با شما هستم ؛ ولى پيكار نمى كنم.
۲۳۶۳.المعجم الأوسطـ به نقل از اسماعيل بن رجاء ، از پدرش ـ: من در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و در ميان جمعى بودم كه ابو سعيد خُدْرى و عبد اللّه بن عمرو در آن حضور داشتند. حسين بن على عليهماالسلام از كنار آن جمع گذشت و سلام كرد. جمعيّت ، پاسخ سلام دادند و عبد اللّه بن عمرو ، سكوت كرد. چون جمعيّتْ ساكت شدند ، صدايش را بلند كرد و گفت: و عليك السلام و رحمة اللّه وبركاته [ بر تو باد درود ، رحمت و بركت هاى خداوند] !
آن گاه رو به جمعيت كرد و گفت: آيا شما را از محبوب ترينِ زمينيانْ نزد اهل آسمان ، خبر دهم؟
گفتند: بلى .
گفت: همين كسى [ است] كه از اين جا گذشت . به خدا سوگند ، پس از شب هاى صفّين ، نه من با او كلمه اى سخن گفته ام و نه او با من كلمه اى سخن گفته است. به خدا سوگند ، اگر از من خشنود گردد ، برايم دوست داشتنى تر است از اين كه [ ثروتى] مانند كوه اُحُد داشته باشم .
ابو سعيد خدرى به وى گفت: نمى خواهى صبحگاهان نزد او بروى؟
گفت: چرا.
قرار گذاشتند كه صبح به نزد او روند و من هم با آنان رفتم. ابو سعيد ، اجازه گرفت و [ حسين ابن على عليهماالسلام] اجازه داد و وارد شديم. براى ابن عمرو هم اجازه خواست و آن قدر اصرار ورزيد تا حسين عليه السلام اجازه داد و او هم داخل شد. وقتى ابو سعيدْ او را ديد ، برايش جا باز كرد ، در حالى كه در كنار حسين عليه السلام نشسته بود. حسين عليه السلام او را به سوى خود كشيد . ابن عمرو ، بلند شد و ننشست . حسين عليه السلام وقتى چنين ديد ، ابو سعيد را رها كرد و برايش جا باز شد و ميان آن دو نشست. ابو سعيد ، داستان را بازگو كرد.
حسين عليه السلام فرمود: «آيا اين چنين است ، اى فرزند عمرو؟ آيا تو مى دانى كه من ، محبوب ترينِ زمينيانْ نزد آسمانيانم؟».
گفت: بلى. به پروردگار كعبه سوگند كه تو محبوب ترينِ زمينيانْ نزد اهل آسمانى!
[ حسين عليه السلام ] فرمود: «چه چيزى تو را وا داشت كه در صفّين با من و پدرم پيكار كنى؟ به خدا سوگند ، پدرم از من بهتر بود».
گفت: آرى ؛ امّا عمرو از من نزد پيامبر خدا شكايت كرد كه عبد اللّه ، شب ها شب زنده دارى مى كند و روزها روزه مى دارد. آن گاه پيامبر خدا فرمود: «نماز بخوان و بخواب و روزه بدار و افطار كن و از عمرو ، اطاعت نما».
وقتى هنگامه صفّين شد ، او مرا سوگند داد. به خدا سوگند ، من نه براى آنان سياهى لشكر شدم و نه شمشيرى آختم و نه نيزه اى پرتاب كردم و نه تيرى رها نمودم.
حسين عليه السلام به وى فرمود: «آيا نمى دانى كه در معصيت خالق، اطاعتى براى مخلوق نيست [ و نبايد از عمرو اطاعت مى كردى]؟».
گفت: چرا.